باب سوم در عشق و مستی و شور

شنیدم که بر لَحن خُنیاگری

شنیدم که بر لَحن خُنیاگری

به رقص اندر آمد پری پیکری

ز دلهای شوریده پیرامنش

گرفت آتش شمع در دامنش

پراکنده خاطر شد و خشمناک

یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟

تو را آتش ای یار دامن بسوخت

مرا خود به یک باره خرمن بسوخت

اگر یاری از خویشتن دم مزن

که شرک است با یار و با خویشتن

کسانی که آشفته ی دلبرند

بری از غم خویش و از دیگرند

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *