باب هفتم در تاءثير تربيت

حکایت درویشی

فقیره درویشی حامله بود ، مدت حمل بسر آورده و مرین درویش را همه عمر فرزند نیامده بود ، گفت : اگر خدای عزوجل مرا پسری دهد جزین خرقه که پوشیده دارم هر چه ملک من است ایثار درویشان کنم . اتفاقا پسر آورد و سفره درویشان بموجب شرط بنهاد . پس از چند سالی که از سفر شام بازآمدم به محلت آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم ، گفتند ، به زندان شحنه درست . سبب پرسیدم ، کسی گفت : پسرش خمر خورده است و عربده کرده است و خون کسی ریخته و خود از میان گریخته . پدر را بعلت او سلسله در نای است و بند گران بر پای . گفتم : این بلا را بحاجت از خدای عزوجل خواسته است .

زنان باردار، اى مرد هشیار

اگر وقت ولادت مار زایند

از آن بهتر به نزدیک خردمند

که فرزندان ناهموار زایند

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *