باب سوم در فضيلت قناعت
حکایت دست و پا بریده
دست و پا بریده ای هزارپایی بکشت . صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت : سبحان الله ، با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست .
چون آید ز پى دشمن جان ستان
ببندد اجل پاى اسب دوان
در آن دم که دشمن پیاپى رسید
کمان کیانى نشاید کشید
.