حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد.
چند سال بعد به همراه خانوادهاش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد.
او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی هم
مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
حمید مصدق از شاعرانی است که تغزل و جامعه گرایی را به موازات هم پاس
داشته است . شعر او پرنده ای است با دوبال ، یکی از جنس آب و دیگری از جنس آتش .
او در ابتدا در منظومه کاوه که بعد ها با نام درفش کاویان شناخته شد
سبک حماسی را برگزید ولی بعد در منظومه در رهگذر باد به جمله شاعران شعر تازه
پیوست و شعری ممزوج از احساسات عاشقانه و عواطف اجتماعیگرایید .
درفش کاویان
ستمها بر تن و بر جان او رفته
دلش چون آهنی در کوره بیداد ها تفته
از آن رو کان سیه کردار
گجسته اژدهاک پیر دژ رفتار
آن خونخوار
هماره خون گلگون جوانان وطن می خورد
روان کاوه زاین
اندوه می آزرد
اگرچه پیکرش را حسرتی جانکاه می کاهید
درون سینه اش دل ؟
نه
که خورشید محبت گرم می تابید
به قلبش گرچه اندوه فراوان بود
هنوزش با شکست از گشت سال و ماه
فروغ روشنی بخش امید و شوق
در چشمش نمایان بود
در آن میدان
کنار
کارگاه کاوه جنگجو جانباز
فزونی می گرفت آن جمع را هر چند
در آنجا کاوه بر آن جمع جانبازان جنگاور
نگاهی مهربان افکند
اگر چه بیمناک افکند
اگر چه بیمناک از جان یاران بود
همه یاران او بودند
همه یاران با ایمان او بودند
همه در انتظار لحظه فرمان او
بودند
و کاوه
مرد آزاده
مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در
رشته بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک
کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی
دانشآموخته شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی پس ار دریافت پروانه وکالت از کانون
وکلا در دورههای بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاههای
اصفهان، بیرجند و بهشتی را پی میگرفت.
در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت
و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق
اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر عضو
هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجله کانون وکلا را به عهده
داشت.
حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری
قلبی در تهران درگذشت.
چون قایق شکسته ز توفانم
ساحل مرا به خویش نمی خواند
امواج می خروشند
امواج سهمگین
آیا
کدام موج
اینک مرا چو طعمه به گرداب می دهد ؟
گرداب می ربایدم از اوج موجها
در کام خود گرفته مرا تاب می دهد
فریاد می کشم
آیا کدام دست
برپای این نهنگ گران بند می زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب دیده است
لبخند می زند
.