فریدون

رفتن پسران فریدون نزد شاه یمن

سوى خانه رفتند هر سه چو باد

شب آمد بخفتند پیروز و شاد

چو خورشید زد عکس بر آسمان

پراگند بر لاژورد ارغوان

برفتند و هر سه بیاراستند

ابا خویشتن موبدان خواستند

کشیدند بالشکرى چون سپهر

همه نامداران خورشید چهر

چو از آمدنشان شد آگاه سرو

بیاراست لشکر چو پرّ تذرو

فرستادشان لشکرى گشن پیش

چه بیگانه فرزانگان و چه خویش‏

سوى خانه رفتند هر سه چو باد

شب آمد بخفتند پیروز و شاد

چو خورشید زد عکس بر آسمان

پراگند بر لاژورد ارغوان

برفتند و هر سه بیاراستند

ابا خویشتن موبدان خواستند

کشیدند بالشکرى چون سپهر

همه نامداران خورشید چهر

چو از آمدنشان شد آگاه سرو

بیاراست لشکر چو پرّ تذرو

فرستادشان لشکرى گشن پیش

چه بیگانه فرزانگان و چه خویش‏

شدند این سه پر مایه اندر یمن

برون آمدند از یمن مرد و زن‏

همى گوهر و زعفران ریختند

همى مشک با مى بر آمیختند

همه یال اسپان پر از مشک و مى

پراگنده دینار در زیر پى‏

نشستن گهى ساخت شاه یمن

همه نامداران شدند انجمن‏

در گنجهاى کهن کرد باز

گشاد آنچه یک چند گه بود راز

سه خورشید رخ را چو باغ بهشت

که موبد چو ایشان صنوبر نکشت‏

ابا تاج و با گنج نادیده رنج

مگر زلفشان دیده رنج شکنج‏

بیاورد هر سه بدیشان سپرد

که سه ماه نو بود و سه شاه گرد

ز کینه بدل گفت شاه یمن

که از آفریدون بد آمد بمن

بد از من که هرگز مبادم میان

که ماده شد از تخم نرّه کیان

به اختر کس آن دان که دخترش نیست

چو دختر بود روشن اخترش نیست

به پیش همه موبدان سرو گفت

که زیبا بود ماه را شاه جفت‏

بدانید کین سه جهان بین خویش

سپردم بدیشان بر آیین خویش‏

بدان تا چو دیده بدارندشان

چو جان پیش دل بر نگارندشان‏

خروشید و بار غریبان ببست

ابر پشت شرزه هیونان مست‏

ز گوهر یمن گشت افروخته

عمارى یک اندر دگر دوخته‏

چو فرزند را باشد آیین و فرّ

گرامى بدل بر چه ماده چه نر

بسوى فریدون نهادند روى

جوانان بینا دل راه جوى‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *