هوشنگ

بنیاد نهادن جشن سده

یکى روز شاه جهان سوى کوه

گذر کرد با چند کس همگروه‏

پدید آمد از دور چیزى دراز

سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون

ز دود دهانش جهان تیره‏گون‏

نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ

گرفتش یکى سنگ و شد تیز چنگ‏

بزور کیانى رهانید دست

جهان سوز مار از جهانجوى جست‏

بر آمد بسنگ گران سنگ خرد

همان و همین سنگ بشکست گرد

یکى روز شاه جهان سوى کوه

گذر کرد با چند کس همگروه‏

پدید آمد از دور چیزى دراز

سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون

ز دود دهانش جهان تیره‏گون‏

نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ

گرفتش یکى سنگ و شد تیز چنگ‏

بزور کیانى رهانید دست

جهان سوز مار از جهانجوى جست‏

بر آمد بسنگ گران سنگ خرد

همان و همین سنگ بشکست گرد

فروغى پدید آمد از هر دو سنگ

دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ‏

نشد مار کشته و لیکن ز راز

ازین طبع سنگ آتش آمد فراز

جهاندار پیش جهان آفرین

نیایش همى کرد و خواند آفرین‏

که او را فروغى چنین هدیه داد

همین آتش آنگاه قبله نهاد

بگفتا فروغیست این ایزدى

پرستید باید اگر بخردى

شب آمد بر افروخت آتش چو کوه

همان شاه در گرد او با گروه

یکى جشن کرد آن شب و باده خورد

سده نام آن جشن فرخنده کرد

ز هوشنگ ماند این سده یادگار

بسى باد چون او دگر شهریار

کز آباد کردن جهان شاد کرد

جهانى بنیکى ازو یاد کرد

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *