کی کاووس

تاخته کردن افراسیاب بر ایران زمین

چو بسته شد آن شاه دیهیم جوى

سپاهش بایران نهادند روى‏

پراگنده شد در جهان آگهى

که گم شد ز پالیز سرو سهى‏

چو بر تخت زرّین ندیدند شاه

بجستن گرفتند هر کس کلاه‏

ز ترکان و از دشت نیزه وران

ز هر سو بیامد سپاهى گران‏

گران لشکرى ساخت افراسیاب

بر آمد سر از خورد و آرام و خواب‏

از ایران بر آمد ز هر سو خروش

شد آرام گیتى پر از جنگ و جوش‏

چو بسته شد آن شاه دیهیم جوى

سپاهش بایران نهادند روى‏

پراگنده شد در جهان آگهى

که گم شد ز پالیز سرو سهى‏

چو بر تخت زرّین ندیدند شاه

بجستن گرفتند هر کس کلاه‏

ز ترکان و از دشت نیزه وران

ز هر سو بیامد سپاهى گران‏

گران لشکرى ساخت افراسیاب

بر آمد سر از خورد و آرام و خواب‏

از ایران بر آمد ز هر سو خروش

شد آرام گیتى پر از جنگ و جوش‏

بر آشفت افراسیاب آن زمان

بر آویخت با لشکر تازیان‏

بجنگ اندرون بود لشکر سه ماه

بدادند سرها ز بهر کلاه‏

چنین است رسم سراى سپنج

گهى ناز و نوش و گهى درد و رنج‏

سرانجام نیک و بدش بگذرد

شکارست مرگش همى بشکرد

شکست آمد از ترک بر تازیان

ز بهر فزونى سر آمد زیان‏

سپاه اندر ایران پراگنده شد

زن و مرد و کودک همه بنده شد

همه در گرفتند ز ایران پناه

بایرانیان گشت گیتى سیاه‏

دو بهره سوى زاولستان شدند

بخواهش بر پور دستان شدند

که ما را ز بدها تو باشى پناه

چو گم شد سر تاج کاوس شاه‏

دریغست ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود

همه جاى جنگى سواران بدى

نشستنگه شهریاران بدى‏

کنون جاى سختى و رنج و بلاست

نشستنگه تیز چنگ اژدهاست‏

کسى کز پلنگان بخور دست شیر

بدین رنج ما را بود دستگیر

کنون چاره باید انداختن

دل خویش ازین رنج پرداختن‏

ببارید رستم ز چشم آب زرد

دلش گشت پر خون و جان پر ز درد

چنین داد پاسخ که من با سپاه

میان بسته‏ام جنگ را کینه خواه‏

چو یابم ز کاوس شاه آگهى

کنم شهر ایران ز ترکان تهى‏

پس آگاهى آمد ز کاوس شاه

ز بند کمین‏گاه و کار سپاه‏

سپه را یکایک ز کابل بخواند

میان بسته بر جنگ و لشکر براند

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *