سیاوش

زارى کردن فرنگیس پیش افراسیاب

فرنگیس بشنید رخ را بخست

میان را بزنّار خونین ببست‏

پیاده بیامد بنزدیک شاه

بخون رنگ داده دو رخساره ماه‏

بپیش پدر شد پر از درد و باک

خروشان بسر بر همى ریخت خاک‏

بدو گفت کاى پر هنر شهریار

چرا کرد خواهى مرا خاکسار

دلت را چرا بستى اندر فریب

همى از بلندى نبینى نشیب‏

سر تاج داران مبر بى‏گناه

که نپسندد این داور هور و ماه‏

سیاوش که بگذاشت ایران زمین

همى از جهان بر تو کرد آفرین‏

بیازرد از بهر تو شاه را

چنان افسر و تخت و آن گاه را

فرنگیس بشنید رخ را بخست

میان را بزنّار خونین ببست‏

پیاده بیامد بنزدیک شاه

بخون رنگ داده دو رخساره ماه‏

بپیش پدر شد پر از درد و باک

خروشان بسر بر همى ریخت خاک‏

بدو گفت کاى پر هنر شهریار

چرا کرد خواهى مرا خاکسار

دلت را چرا بستى اندر فریب

همى از بلندى نبینى نشیب‏

سر تاج داران مبر بى‏گناه

که نپسندد این داور هور و ماه‏

سیاوش که بگذاشت ایران زمین

همى از جهان بر تو کرد آفرین‏

بیازرد از بهر تو شاه را

چنان افسر و تخت و آن گاه را

بیامد ترا کرد پشت و پناه

کنون زو چه دیدى که بردت ز راه‏

نبرّد سر تاج داران کسى

که با تاج بر تخت ماند بسى‏

مکن بى‏گنه بر تن من ستم

که گیتى سپنج است با باد و دم‏

یکى را بچاه افگند بى‏گناه

یکى با کله بر نشاند بگاه‏

سرانجام هر دو بخاک اندرند

ز اختر بچنگ مغاک اندرند

شنیدى که از آفریدون گرد

ستمگاره ضحّاک تازى چه برد

همان از منوچهر شاه بزرگ

چه آمد بسلم و بتور سترگ‏

کنون زنده بر گاه کاوس شاه

چو دستان و چون رستم کینه‏خواه‏

جهان از تهمتن بلرزد همى

که توران بجنگش نیرزد همى‏

چو بهرام و چون زنگه شاوران

که نندیشد از گرز کنداوران‏

همان گیو کز بیم او روز جنگ

همى چرم روباه پوشد پلنگ‏

درختى نشانى همى بر زمین

کجا برگ خون آورد بار کین‏

بکین سیاوش سیه پوشد آب

کند زار نفرین بافراسیاب‏

ستمگاره بر تن خویشتن

بسى یادت آید ز گفتار من‏

نه اندر شکارى که گور افگنى

دگر آهوان را بشور افگنى‏

همى شهریارى ربایى ز گاه

درین کار به زین نگه کن پگاه‏

مده شهر توران بخیره بباد

بباید که روز بد آیدت یاد

بگفت این و روى سیاوش بدید

دو رخ را بکند و فغان بر کشید

دل شاه توران برو بر بسوخت

همى خیره چشم خرد را بدوخت‏

بدو گفت بر گرد و ایدر مپاى

چه دانى کزین بد مرا چیست راى‏

بکاخ بلندش یکى خانه بود

فرنگیس زان خانه بیگانه بود

مر او را دران خانه انداختند

در خانه را بند برساختند

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن