کیخسرو

گردیدن کى‏خسرو گرد پادشاهى

چو خورشید تیغ از میان بر کشید

شب تیره گشت از جهان ناپدید

تبیره بر آمد ز درگاه شاه

بسر بر نهادند گردان کلاه‏

چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر

چو گرگین و گستهم و بهرام شیر

گرانمایگان نزد شاه آمدند

بران نامور بارگاه آمدند

به نخچیر شد شهریار جهان

ابا رستم نامور پهلوان‏

ز لشکر برفتند آزادگان

چو گیو و چو گودرز کشوادگان‏

چو خورشید تیغ از میان بر کشید

شب تیره گشت از جهان ناپدید

تبیره بر آمد ز درگاه شاه

بسر بر نهادند گردان کلاه‏

چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر

چو گرگین و گستهم و بهرام شیر

گرانمایگان نزد شاه آمدند

بران نامور بارگاه آمدند

به نخچیر شد شهریار جهان

ابا رستم نامور پهلوان‏

ز لشکر برفتند آزادگان

چو گیو و چو گودرز کشوادگان‏

سپاهى که شد تیره خورشید و ماه

همى رفت با یوز و با باز شاه‏

همه بوم ایران سراسر بگشت

بآباد و ویرانى اندر گذشت‏

هر آن بوم و بر کان نه آباد بود

تبه بود و ویران ز بیداد بود

درم داد و آباد کردش ز گنج

ز داد و ز بخشش نیامدش رنج‏

بهر شهر بنشست و بنهاد تخت

چنانچون بود خسرو نیک بخت‏

همه بدره و جام مى خواستى

بدینار گیتى بیاراستى‏

و زان جا سوى شهر دیگر شدى

همى با مى و تخت و افسر شدى‏

همى رفت تا آذرابادگان

ابا او بزرگان و آزادگان‏

گهى باده خورد و گهى تاخت اسپ

بیامد سوى خان آذرگشسپ‏

جهان آفرین را ستایش گرفت

بآتشکده در نیایش گرفت‏

بیامد خرامان ازان جایگاه

نهادند سر سوى کاوس شاه‏

نشستند هر دو بهم شادمان

نبودند جز شادمان یک زمان‏

چو پر شد سر از جام روشن گلاب

بخواب و بآسایش آمد شتاب‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن