رزم ايرانيان و تورانيان

سگالش پیران با خاقان چین

چو لشکر پدید آمد از دیده‏گاه

بشد دیده‏بان پیش توران سپاه‏

کز ایران یکى لشکر آمد بدشت

ازان روى سوى هماون گذشت‏

سپهبد بشد پیش خاقان چین

که آمد سپاهى ز ایران زمین‏

ندانیم چندست و سالار کیست

چه سازیم و درمان این کار چیست‏

بدو گفت کاموس رزم آزماى

بجایى که مهتر تو باشى بپاى‏

بزرگان درگاه افراسیاب

سپاهى بکردار دریاى آب‏

تو دانى چه کردى بدین پنج ماه

برین دشت با خوار مایه سپاه‏

چو لشکر پدید آمد از دیده‏گاه

بشد دیده‏بان پیش توران سپاه‏

کز ایران یکى لشکر آمد بدشت

ازان روى سوى هماون گذشت‏

سپهبد بشد پیش خاقان چین

که آمد سپاهى ز ایران زمین‏

ندانیم چندست و سالار کیست

چه سازیم و درمان این کار چیست‏

بدو گفت کاموس رزم آزماى

بجایى که مهتر تو باشى بپاى‏

بزرگان درگاه افراسیاب

سپاهى بکردار دریاى آب‏

تو دانى چه کردى بدین پنج ماه

برین دشت با خوار مایه سپاه‏

کنون چون زمین سربسر لشکرست

چو خاقان و منشور کنداورست‏

بمان تا هنرها پدید آوریم

تو در بستى و ما کلید آوریم‏

گر از کابل و زابل و ماى و هند

شود روى گیتى چو رومى پرند

همانا به تنها تن من نیند

نگویى که ایرانیان خود کیند

تو ترسانى از رستم نامدار

نخستین ازو من بر آرم دمار

گرش یک زمان اندر آرم بدام

نمانم که ماند بگیتیش نام‏

تو از لشکر سیستان خسته

دل خویش در جنگشان بسته‏

یکى بار دست من اندر نبرد

نگه کن که بر خیزد از دشت گرد

بدانى که اندر جهان مرد کیست

دلیران کدامند و پیکار چیست‏

بدو گفت پیران کانوشه بدى

همیشه ز تو دور دست بدى‏

بپیران چنین گفت خاقان چین

که کاموس را راه دادى بکین‏

بکردار پیش آورد هرچ گفت

که با کوه یارست و با پیل جفت‏

از ایرانیان نیست چندین سخن

دل جنگ جویان چنین بد مکن‏

بایران نمانیم یک سرفراز

برآریم گرد از نشیب و فراز

هرانکس که هستند با جاه و آب

فرستیم نزدیک افراسیاب‏

همه پاى کرده به بند گران

وزیشان فگنده فراوان سران‏

بایران نمانیم برگ درخت

نه گاه و نه شاه و نه تاج و نه تخت‏

بخندید پیران و کرد آفرین

بران نامداران و خاقان چین‏

بلشکرگه آمد دلى شادمان

برفتند ترکان هم اندر زمان‏

چو هومان و لهّاک و فرشیدورد

بزرگان و شیران روز نبرد

بگفتند کامد ز ایران سپاه

یکى پیش رو با درفشى سیاه‏

ز کار آگهان نامدارى دمان

برفت و بیامد هم اندر زمان‏

فریبرز کاوس گفتند هست

سپاهى سر افراز و خسرو پرست‏

چو رستم نباشد ازو باک نیست

دم او برین زهر تریاک نیست‏

ابا آنک کاموس روز نبرد

همى پیل تن را ندارد بمرد

مبادا که او آید ایدر بجنگ

و گر چند کاموس گردد نهنگ‏

نه رستم نه از سیستان لشکرست

فریبرز را خاک و خون ایدرست‏

چنین گفت پیران که از تخت و گاه

شدم سیر و بیزارم از هور و ماه‏

که چون من شنیدم کز ایران سپاه

خرامید و آمد بدین رزمگاه‏

بشد جان و مغز سرم پر ز درد

برآمد یکى از دلم باد سرد

بدو گفت کلباد کین درد چیست

چرا باید از طوس و رستم گریست‏

ز بس گرز و شمشیر و پیل و سپاه

میان اندرون باد را نیست راه‏

چه ایرانیان پیش ما در چه خاک

ز کى‏خسرو و طوس و رستم چه باک‏

پراگنده گشتند ازان جایگاه

سوى خیمه خویش کردند راه‏

ازان پس چو آگاهى آمد بطوس

که شد روى کشور پر آواى کوس‏

از ایران بیامد گو پیل تن

فریبرز کاوس و آن انجمن‏

بفرمود تا بر کشیدند کوس

ز گرد سپه کوه گشت آبنوس‏

ز کوه هماون بر آمد خروش

زمین آمد از بانگ اسپان بجوش‏

سپهبد بریشان زبان برگشاد

ز مازندران کرد بسیار یاد

که با دیو در جنگ رستم چه کرد

بریشان چه آورد روز نبرد

سپاه آفرین خواند بر پهلوان

که بیدار دل باش و روشن روان‏

بدین مژده گر دیده خواهى رواست

که این مژده آرایش جان ماست‏

کنون چون تهمتن بیامد بجنگ

ندارند پا این سپه با نهنگ‏

یکایک بران گونه رزمى کنیم

که این ننگ از ایرانیان بفگنیم‏

درفش سرافراز خاقان و تاج

سپرهاى زرّین و آن تخت عاج‏

همان افسر پیل بانان بزر

سنانهاى زرّین و زرّین کمر

همان زنگ زرّین و زرّین جرس

که اندر جهان آن ندیدست کس‏

همان چتر کز دم طاووس نر

برو بافتستند چندان گهر

جزین نیز چندى بچنگ آوریم

چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم‏

بلشکر چنین گفت بیدار طوس

که هم با هراسیم و هم با فسوس‏

همه دامن کوه پر لشکرست

سر نامداران ببند اندرست‏

چو رستم بیاید نکوهش کند

مگر کین سخن را پژوهش کند

که چون مرغ پیچیده بودم بدام

همه کار ناکام و پیکار خام‏

سپهبد همان بود و لشکر همان

کسى را ندیدم ز گردان دمان‏

یکى حمله آریم چون شیر نر

شوند از بن که مگر زاستر

سپه گفت کین برترى خود مجوى

سخن زین نشان هیچ گونه مگوى‏

کزین کوه کس پیشتر نگذرد

مگر رستم این رزمگه بنگرد

بباشیم بر پیش یزدان بپاى

که اویست بر نیکوى رهنماى‏

بفرمان دارنده هور و ماه

تهمتن بیاید بدین رزمگاه‏

چه دارى دژم اختر خویش را

درم بخش و دینار درویش را

بشادى ز گردان ایران گروه

خروشى بر آمد ز بالاى کوه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن