رستم

رزم کردن رستم با سه شاه و رها شدن کاوس از بند

دگر روز لشکر بیاراستند

درفش از دو رویه بپیراستند

بهاماوران بود صد ژنده پیل

یکى لشکرى ساخته بر دو میل‏

از آواى گردان بتوفید کوه

زمین آمد از نعل اسپان ستوه‏

تو گفتى جهان سربسر آهنست

وگر کوه البرز در جوشنست‏

پس پشت پیلان درفشان درفش

بگرد اندرون سرخ و زرد و بنفش‏

بدرّید چنگ و دل شیر نر

عقاب دلاور بیفگند پر

همى ابر بگداخت اندر هوا

برابر که دید ایستادن روا

دگر روز لشکر بیاراستند

درفش از دو رویه بپیراستند

بهاماوران بود صد ژنده پیل

یکى لشکرى ساخته بر دو میل‏

از آواى گردان بتوفید کوه

زمین آمد از نعل اسپان ستوه‏

تو گفتى جهان سربسر آهنست

وگر کوه البرز در جوشنست‏

پس پشت پیلان درفشان درفش

بگرد اندرون سرخ و زرد و بنفش‏

بدرّید چنگ و دل شیر نر

عقاب دلاور بیفگند پر

همى ابر بگداخت اندر هوا

برابر که دید ایستادن روا

سپهبد چو لشکر بهامون کشید

سپاه سه شاه و سه کشور بدید

چنین گفت با لشکر سرفراز

که از نیزه مژگان مدارید باز

بش و یال بینید و اسپ و عنان

دو دیده نهاده بنوک سنان‏

اگر صد هزارند و ما صد سوار

فزونى‏ء لشکر نیاید بکار

بر آمد درخشیدن تیر و خشت

تو گفتى هوا بر زمین لاله کشت‏

ز خون دشت گفتى میستان شدست

ز نیزه هوا چون نیستان شدست‏

بریده ز هر سو سر ترک دار

پراگنده خفتان همه دشت و غار

تهمتن مران رخش را تیز کرد

ز خون فرومایه پرهیز کرد

همى تاخت اندر پى شاه شام

بینداخت از باد خمّیده خام‏

میانش بحلقه در آورد گرد

تو گفتى خم اندر میانش فسرد

ز زین بر گرفتش بکردار گوى

چو چوگان بزخم اندر آمد بدوى‏

بیفگند و فرهاد دستش ببست

گرفتار شد نامبردار شست‏

ز خون خاک دریا شد و دشت کوه

ز بس کشته افگنده از هر گروه‏

شه بربرستان بچنگ گراز

گرفتار شد با چهل رزم ساز

ز کشته زمین گشت مانند کوه

همان شاه هاماوران شد ستوه‏

به پیمان که کاوس را با سران

بر رستم آرد ز هاماوران‏

سراپرده و گنج و تاج و گهر

پرستنده و تخت و زرّین کمر

برین بر نهادند و برخاستند

سه کشور سراسر بیاراستند

چو از دژ رها کرد کاوس را

همان گیو و گودرز و هم طوس را

سلیح سه کشور سه گنج سه شاه

سراپرده و لشکر و تاج و گاه‏

سپهبد جزین خواسته هرچ دید

بگنج سپهدار ایران کشید

بیاراست کاوس خورشیدفر

بدیباى رومى یکى مهد زر

ز پیروزه پیکر ز یاقوت گاه

گهر بافته بر جلیل سیاه‏

یکى اسپ رهوار زیر اندرش

لگامى بزر آژده بر سرش‏

همه چوب بالاش از عود تر

برو بافته چند گونه گهر

بسودابه فرمود کاندر نشین

نشست و بخورشید کرد آفرین‏

بلشکرگه آورد لشکر ز شهر

ز گیتى برین گونه جویند بهر

سپاهش فزون شد ز سیصد هزار

زره دار و برگستوانور سوار

برو انجمن شد ز بربر سوار

ز مصر و ز هاماوران صد هزار

بیامد گران لشکرى بربرى

سواران جنگ آور لشکرى‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن