بهرام گور
بازگشتن بهرام گور به ایران زمین
چو شد ساخته کار آتشکده
همان جاى نوروز و جشن سده
بیامد سوى آذرآبادگان
خود و نامداران و آزادگان
پرستندگان پیش آذر شدند
همه موبدان دست بر سر شدند
پرستندگان را ببخشید چیز
و ز آتشکده روى بنهاد تیز
خرامان بیامد بشهر صطخر
که شاهنشهان را بدان بود فخر
پراگنده از چرم گاوان میش
که بر پشت پیلان همى راند پیش
چو شد ساخته کار آتشکده
همان جاى نوروز و جشن سده
بیامد سوى آذرآبادگان
خود و نامداران و آزادگان
پرستندگان پیش آذر شدند
همه موبدان دست بر سر شدند
پرستندگان را ببخشید چیز
و ز آتشکده روى بنهاد تیز
خرامان بیامد بشهر صطخر
که شاهنشهان را بدان بود فخر
پراگنده از چرم گاوان میش
که بر پشت پیلان همى راند پیش
هزار و صد و شست قنطار بود
درم بود ازو نیز و دینار بود
که بر پهلوى موبد پارسى
همى نام بردیش پیدا و سى
بیاورد پس مَشکهاى ادیم
بگسترد و شادان برو ریخت سیم
بره بر هران پل که ویران بدید
رباطى که از کاروانان شنید
ز گیتى دگر هر که درویش بود
و گر نانش از کوشش خویش بود
سدیگر بکپّان بسختید سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
چهارم هران پیر کز کارکرد
فرو ماند و ز روز ننگ و نبرد
بپنجم هر انکس که بد با نژاد
توانگر نکردى ازو هیچ یاد
ششم هر که آمد ز راه دراز
همى داشت درویشى خویش راز
بدیشان ببخشید چندین درم
نبد شاه روزى ز بخشش دژم
غنیمت همه بهر لشکر نهاد
نیامدش از آگندن گنج یاد
بفرمود پس تاج خاقان چین
که پیش آورد مردم پاک دین
گهرها که بود اندرو آژده
بکندند و دیوار آتشکده
بزرّ و بگوهر بیاراستند
سر تخت آذر بپیراستند
و زان جایگه شد سوى طیسفون
که نرسى بُد و موبدِ رهنمون
پذیره شدندش همه مهتران
بزرگان ایران و کنداوران
چو نرسى بدید آن سر و تاج شاه
درفش دلافروز و چندان سپاه
پیاده شد و برد پیشش نماز
بزرگان و هم موبد سرفراز
بفرمود بهرام تا بر نشست
گرفت آن زمان دست او را بدست
بیامد نشست از بر تخت زر
بزرگان بپیش اندرون با کمر
ببخشید گنجى بمرد نیاز
در تنگ زندان گشادند باز
زمانه پر از رامش و داد شد
دل غمگنان از غم آزاد شد
ز هر کشورى رنج و غم دور کرد
ز بهر بزرگان یکى سور کرد
بدان سور هر کس که بشتافتى
همه خلعت مهترى یافتى