بهرام گور
جنگ بهرام با گرگ و کشتن او گرگ را
یکى کرگ بود اندران شهر شاه
ز بالاى او بسته بر باد راه
ازان بیشه بگریختى شیر نر
هم از آسمان کرگس تیز پر
یکایک همه هند زو پر خروش
از آواز او کر شدى تیز گوش
ببهرام گفت اى پسندیده مرد
بر آید بدست تو این کارکرد
بنزدیک آن کرگ باید شدن
همه چرم او را بتیر آژدن
اگر زو تهى گردد این بوم و بر
بفرّ تو اى مرد پیروزگر
یکى کرگ بود اندران شهر شاه
ز بالاى او بسته بر باد راه
ازان بیشه بگریختى شیر نر
هم از آسمان کرگس تیز پر
یکایک همه هند زو پر خروش
از آواز او کر شدى تیز گوش
ببهرام گفت اى پسندیده مرد
بر آید بدست تو این کارکرد
بنزدیک آن کرگ باید شدن
همه چرم او را بتیر آژدن
اگر زو تهى گردد این بوم و بر
بفرّ تو اى مرد پیروزگر
یکى دست باشدت نزدیک من
چه نزدیک این نامدار انجمن
که جاوید در کشور هندوان
بود زنده نام تو تا جاودان
بدو گفت بهرام پاکیزه راى
که با من بباید یکى رهنماى
چو بینم بنیروى یزدان تنش
به بینى بخون غرقه پیراهنش
بدو داد شنگل یکى رهنماى
که او را نشیمن بدانست و جاى
همى رفت با نیک دل رهنمون
بدان بیشه کرگ ریزنده خون
همى گفت چندى ز آرام اوى
ز بالا و پهنا و اندام اوى
چو بنمود و برگشت و بهرام رفت
خرامان بدان بیشه کرگ تفت
پس پشت او چند ایرانیان
بپیکار آن کرگ بسته میان
چو از دور دیدند خرطوم اوى
ز هنگش همى پست شد بوم اوى
بدو هر کسى گفت شاها مکن
ز مردى همى بگذرد این سخن
نکردست کس جنگ با کوه و سنگ
و گرچه دلیرست خسرو بچنگ
بشنگل چنین گوى کاین راه نیست
بدین جنگ دستورى شاه نیست
چنین داد پاسخ که یزدان پاک
مرا گر بهندوستان داد خاک
بجاى دگر مرگ من چون بود
که اندیشه ز اندازه بیرون بود
کمان را بزه کرد مرد جوان
تو گفتى همى خوار گیرد روان
بیامد دوان تا بنزدیک کرگ
پر از خشم سر دل نهاده بمرگ
کمان کیانى گرفته بچنگ
ز ترکش بر آورد تیر خدنگ
همى تیر بارید همچون تگرگ
برین همنشان تا غمین گشت کرگ
چو دانست کو را سرآمد زمان
بر آهیخت خنجر بجاى کمان
سر کرگ را راست ببرید و گفت
بنام خداوند بىیار و جفت
که او داد چندین مرا فرّ و زور
بفرمان او تابد از چرخ هور
بفرمود تا گاو و گردون برند
سر کرگ زان بیشه بیرون برند
ببردند چون دید شنگل ز دور
بدیبا بیاراست ایوان سور
چو بر تخت بنشست پر مایه شاه
نشاندند بهرام را پیش گاه
همى کرد هر کس برو آفرین
بزرگان هند و سواران چین
برفتند هر مهترى با نثار
ببهرام گفتند کاى نامدار
کسى را سزاى تو کردار نیست
بکردار تو راه دیدار نیست
ازو شادمان شنگل و دل بغم
گهى تازه روى و زمانى دژم