بهرام گور

هنر نمودن بهرام گور به نخجیر

بهشتم بیامد بدشت شکار

خود و روز به با سوارى هزار

همه دشت یک سر پر از گور دید

ز قربان کمان کیان برکشید

دو زاغ کمان را بزه بر نهاد

ز یزدان پیروز گر کرد یاد

بهاران و گوران شده جفت جوى

ز کشتن بروى اندر آورده روى‏

همى پوست کند این از ان آن ازین

ز خونشان شده لعل روى زمین‏

همى بود بهرام تا گور نر

بمستى جدا شد یک از یک دگر

چو پیروز شد نرّه گور دلیر

یکى ماده را اندر آورد زیر

بهشتم بیامد بدشت شکار

خود و روز به با سوارى هزار

همه دشت یک سر پر از گور دید

ز قربان کمان کیان برکشید

دو زاغ کمان را بزه بر نهاد

ز یزدان پیروز گر کرد یاد

بهاران و گوران شده جفت جوى

ز کشتن بروى اندر آورده روى‏

همى پوست کند این از ان آن ازین

ز خونشان شده لعل روى زمین‏

همى بود بهرام تا گور نر

بمستى جدا شد یک از یک دگر

چو پیروز شد نرّه گور دلیر

یکى ماده را اندر آورد زیر

بزه داشت بهرام جنگى کمان

بخندید چون گور شد شادمان‏

بزد تیر بر پشت آن گور نر

گذر کرد بر گور پیکان و پر

نر و ماده را هر دو بر هم بدوخت

دل لشکر از زخم او بر فروخت‏

ز لشکر هر انکس که آن زخم دید

بران شهریار آفرین گسترید

که چشم بد از فرّ تو دور باد

همه روزگاران تو سور باد

بمردى تو اندر زمانه نوى

که هم شاه و هم خسرو و هم گوى‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *