یزدگرد سوم
نامه یزدگرد به ماهوى سورى و به مرزبانان خراسان
دبیر جهان دیده را پیش خواند
دل آگنده بودش همه برفشاند
جهاندار چون کرد آهنگ مرو
بماهوى سورى کنارنگ مرو
یکى نامه بنوشت با درد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند دانا و پروردگار
خداوند گردنده بهرام و هور
خداوند پیل و خداوند مور
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز
دبیر جهان دیده را پیش خواند
دل آگنده بودش همه برفشاند
جهاندار چون کرد آهنگ مرو
بماهوى سورى کنارنگ مرو
یکى نامه بنوشت با درد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند دانا و پروردگار
خداوند گردنده بهرام و هور
خداوند پیل و خداوند مور
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز
بگفت آنک ما را چه آمد بروى
و زین پادشاهى بشد رنگ و بوى
ز رستم کجا کشته شد روز جنگ
ز تیمار بر ما جهان گشت تنگ
بدست یکى سعد وقاص نام
نه بوم و نژاد و نه دانش نه کام
کنون تا در طیسفون لشکرست
همین زاغ پیسه بپیش اندرست
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را برین بر هم آواز کن
من اینک پس نامه برسان باد
بیایم بنزد تو اى پاک و راد
فرستاده دیگر از انجمن
گزین کرد بینا دل و راى زن