عشقی که درد عشق وطن بود درد او او بود…
بزن که سوز دل من به ساز میگوئی ز ساز…
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا باشد که…
به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ به…
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم…
صبا به شوق در ایوان شهریار آمد که خیز و…
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی به شوخی…