گر من از عشق غزالی غزلی ساخته ام شیوه تازه…
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی ولی ز بخت…
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا که این…
سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم خواب را رخت بپیچیم…
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی خاری…
چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت…
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود وان…
بیداد رفت لاله بر باد رفته را یا رب خزان…
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن گر گذاردمان فلک…
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست…