باب چهارم در تواضع

به خشم از ملک بنده ای سر بتافت

به خشم از ملک بنده ای سر بتافت

بفرمود جستن کسش در نیافت

چو بازآمد از راه خشم و ستیز

به شمشیر زن گفت خونش بریز

به خون تشنه جلاد نامهربان

برون کرد دشنه چو تشنه زبان

شنیدم که گفت از دل تنگ ریش

خدایا بِحِل کردمش خون خویش

که پیوسته در نعمت و ناز و کام

در اقبال او بوده ام دوستکام

مبادا که فردا به خون منش

بگیرند و خرم شود دشمنش

ملک را چو گفت وی آمد به گوش

دگر دیگ خشمش نیاورد جوش

بسی بر سرش داد و بر دیده بوس

خداوند رایت شد و طبل و کوس

به رفق از چنان سهمگن جایگاه

رسانید دهرش بدان پایگاه

غرض زین حدیث آن که گفتار نرم

چو آب است بر آتش مرد گرم

تواضع کن ای دوست با خصم تند

که نرمی کند تیغ برّنده کُند

نبینی که در معرض تیغ و تیر

بپوشند خفتان صد تو حریر

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *