باب اول در عدل و تدبیر و رای

شنیدم که در مرزی از باختر

پدر بعد ازان، روزگاری شمرد

به جان آفرین جان شیرین سپرد

اجل بگسلاندش طناب امل

وفاتش فرو بست دست عمل

مقرر شد آن مملکت بر دو شاه

که بی حد و مر بود گنج و سپاه

به حکم نظر در به افتاد خویش

گرفتند هر یک، یکی راه پیش

یکی عدل تا نام نیکو برد

یکی ظلم تا مال گرد آورد

یکی عاطفت سیرت خویش کرد

درم داد و تیمار درویش خورد

بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت

شب از بهر درویش، شب خانه ساخت

خزاین تهی کرد و پر کرد جیش

چنان کز خلایق به هنگام عیش

برآمد همی بانگ شادی چو رعد

چو شیراز در عهد بوبکر سعد

خدیو خردمند فرخ نهاد

که شاخ امیدش برومند باد

EXCERPT:

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *