باب اول در عدل و تدبیر و رای

چه خوش گفت بازارگانی اسیر

چه خوش گفت بازارگانی اسیر

چو گردش گرفتند دزدان به تیر

چو مردانگی آید از رهزنان

چه مردان لشکر، چه خیل زنان

شهنشه که بازارگان را بخست

در خیر بر شهر و لشکر ببست

کی آن جا دگر هوشمندان روند

چو آوازه ی رسم بد بشنوند؟

نکو بایدت نام و نیکو قبول

نکودار بازارگان و رسول

بزرگان مسافر بجان پرورند

که نام نکویی به عالم برند

تبه گردد آن مملکت عن قریب

کز او خاطر آزرده آید غریب

غریب آشنا باش و سیاح دوست

که سیاح جلاب نام نکوست

نکودار ضیف و مسافر عزیز

وز آسیبشان بر حذر باش نیز

ز بیگانه پرهیز کردن نکوست

که دشمن توان بود در روی دوست

قدیمان خود را بیفزای قدر

که هرگز نیاید ز پرورده غدر

چو خدمتگزاریت گردد کهن

حق سالیانش فرامش مکن

گر او را هرم دست خدمت ببست

تو را بر کرم همچنان دست هست

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *