باب دهم در مناجات و ختم کتاب

تنم می بلرزد چو یاد آورم

تنم می بلرزد چو یاد آورم

مناجات شوریده ای در حرم

که می گفت شوریده ی دلفگار

الهی ببخش و به ذلّم مدار

بلطفم بخوان و مران از درم

ندارد به جز آستانت سرم

تو دانی که مسکین و بیچاره ام

فرو مانده ی نفس امّاره ام

نمی تازد این نفس سرکش چنان

که عقلش تواند گرفتن عنان

که با نفس و شیطان برآید به زور؟

مصاف پلنگان نیاید ز مور

به مردان راهت که راهی بده

وز این دشمنانم پناهی بده

خدایا به ذات خداوندیت

به اوصاف بی مثل و مانندیت

به لبیک حجّاج بیت الحرام

به مدفون یثرب علیه السلام

به تکبیر مردان شمشیر زن

که مرد وغا را شمارند زن

به طاعات پیران آراسته

به صدق جوانان نوخاسته

که ما را در آن ورطه ی یک نفس

ز ننگ دو گفتن به فریاد رس

امیدست از آنانکه طاعت کنند

که بی طاعتان را شفاعت کنند

به پاکان کز آلایشم دور دار

و گر زلّتی رفت معذور دار

به پیران پشت از عبادت دو تا

ز شرم گنه دیده بر پشت پا

که چشمم ز روی سعادت مبند

زبانم به وقت شهادت مبند

چراغ یقینم فرا راه دار

ز بند کردنم دست کوتاه دار

بگردان ز نادیدنی دیده ام

مده دست بر ناپسندیده ام

من آن ذره ام در هوای تو نیست

وجود و عدم در ظلامم یکی است

ز خورشید لطفت شعاعی بسم

که جز در شعاعت نبیند کسم

بدی را نگه کن که بهتر کس است

گدا را ز شاه التفاتی بس است

مرا گر بگیری به انصاف و داد

بنالم که عفوم نه این وعده داد

خدایا به ذلت مران از درم

که صورت نبندد دری دیگرم

ور از جهل غایب شدم روز چند

کنون کآمدم در به رویم مبند

چه عذر آرم از ننگ تردامنی؟

مگر عجز پیش آورم کای غنی

فقیرم به جرم و گناهم مگیر

غنی را ترحّم بود بر فقیر

چرا باید از ضعف حالم گریست؟

اگر من ضعیفم پناهم قوی است

خدایا به غفلت شکستیم عهد

چه زور آورد با قضا دست جهد؟

چه برخیزد از دست تدبیر ما؟

همین نکته بس عذر تقصیر ما

همه هرچه کردم تو بر هم زدی

چه قوت کند با خدایی خودی؟

نه من سر ز حکمت بدر می برم

که حکمت چنین می رود بر سرم

خدایا مقصّر به کار آمدیم

تهی دست و امیدوار آمدیم

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *