باب هفتم در تاءثير تربيت
حکایت پیادگان حجیچ

سالی نزاعی در پیادگان حجیچ افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده . انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم . کجاوه نشینی را شنیدم که باعدیل خود می گفت : یا للعجب ! پیاده عاج چو عرصه شطرنج بسر می برد فرزین می شود یعنی به از آن می گردد که بود و پیادگان حاج بادیه بسر بردند و بتر شدند .
از من بگوى حاجى مردم گزاى را
کو پوستین خلق به آزار مى درد.
حاجى تو نیستى ، شتر است از براى آنک
بیچاره خار مى خورد و راه مى برد
.