فریدون

آگاهى شدن سلم و تور از منوچهر

بسلم و بتور آمد این آگهى

که شد روشن آن تخت شاهنشهى‏

دل هر دو بیدادگر پر نهیب

که اختر همى رفت سوى نشیب‏

نشستند هر دو باندیشگان

شده تیره روز جفا پیشگان

یکایک بر آن رایشان شد درست

کزان رویشان چاره بایست جست‏

که سوى فریدون فرستند کس

بپوزش کجا چاره این بود بس

بجستند از آن انجمن هر دوان

یکى پاک دل مرد چیره زبان‏

بسلم و بتور آمد این آگهى

که شد روشن آن تخت شاهنشهى‏

دل هر دو بیدادگر پر نهیب

که اختر همى رفت سوى نشیب‏

نشستند هر دو باندیشگان

شده تیره روز جفا پیشگان

یکایک بر آن رایشان شد درست

کزان رویشان چاره بایست جست‏

که سوى فریدون فرستند کس

بپوزش کجا چاره این بود بس

بجستند از آن انجمن هر دوان

یکى پاک دل مرد چیره زبان‏

بدان مرد با هوش و با راى و شرم

بگفتند با لابه بسیار گرم‏

در گنج خاور گشادند باز

بدیدند هول نشیب از فراز

ز گنج گهر تاج زر خواستند

همى پشت پیلان بیاراستند

بگردونها بر چه مشک و عبیر

چه دیبا و دینار و خز و حریر

ابا پیل گردونکش و رنگ و بوى

ز خاور بایران نهادند روى‏

هر آن کس که بد بر در شهریار

یکایک فرستادشان یادگار

چو پردخته‏شان شد دل از خواسته

فرستاده آمد بر آراسته‏

بدادند نزد فریدون پیام

نخست از جهاندار بردند نام‏

که جاوید باد آفریدون گرد

همه فرّهى ایزد او را سپرد

سرش سبز باد و تنش ارجمند

منش بر گذشته ز چرخ بلند

بدان کان دو بدخواه بیدادگر

پر از آب دیده ز شرم پدر

پشیمان شده داغ دل بر گناه

همى سوى پوزش نمایند راه‏

چه گفتند دانندگان خرد

که هر کس که بد کرد کیفر برد

بماند بتیمار و دل پر ز درد

چو ما مانده‏ایم اى شه رادمرد

نوشته چنین بودمان از بوش

برسم بوش اندر آمد روش

هژبر جهان سوز و نر اژدها

ز دام قضا هم نیابد رها

و دیگر که فرمان ناپاک دیو

ببرّد دل از ترس کیهان خدیو

بما بر چنین خیره شد راى بد

که مغز دو فرزند شد جاى بد

همى چشم داریم از آن تاجور

که بخشایش آرد بما بر مگر

اگر چه بزرگست ما را گناه

به بى‏دانشى بر نهد پیشگاه

و دیگر بهانه سپهر بلند

که گاهى پناهست و گاهى گزند

سوم دیو کاندر میان چون نوند

میان بسته دارد ز بهر گزند

اگر پادشا را سر از کین ما

شود پاک و روشن شود دین ما

منوچهر را با سپاه گران

فرستد بنزدیک خواهشگران‏

بدان تا چو بنده بپیشش بپاى

بباشیم جاوید و اینست راى‏

مگر کان درختى کزین کین برست

بآب دو دیده توانیم شست‏

بپوییم تا آب و رنجش دهیم

چو تازه شود تاج و گنجش دهیم

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن