سیاوش

خواب دیدن افراسیاب و ترسیدن‏

چو یک پاس بگذشت از تیره شب

چنانچون کسى راز گوید بتب‏

خروشى بر آمد ز افراسیاب

بلرزید بر جاى آرام و خواب‏

پرستندگان تیز برخاستند

خروشیدن و غلغل آراستند

چو آمد بگرسیوز آن آگهى

که شد تیره دیهیم شاهنشهى‏

بتیزى بیامد بنزدیک شاه

ورا دید بر خاک خفته براه‏

ببر در گرفتش بپرسید ز وى

که این داستان با برادر بگوى‏

چو یک پاس بگذشت از تیره شب

چنانچون کسى راز گوید بتب‏

خروشى بر آمد ز افراسیاب

بلرزید بر جاى آرام و خواب‏

پرستندگان تیز برخاستند

خروشیدن و غلغل آراستند

چو آمد بگرسیوز آن آگهى

که شد تیره دیهیم شاهنشهى‏

بتیزى بیامد بنزدیک شاه

ورا دید بر خاک خفته براه‏

ببر در گرفتش بپرسید ز وى

که این داستان با برادر بگوى‏

چنین داد پاسخ که پرسش مکن

مگو این زمان ایچ با من سخن‏

بمان تا خرد بازیابم یکى

ببر گیر و سختم بدار اندکى‏

زمانى بر آمد چو آمد بهوش

جهان دیده با ناله و با خروش‏

نهادند شمع و بر آمد بتخت

همى بود لرزان بسان درخت‏

بپرسید گرسیوز نامجوى

که بگشاى لب زین شگفتى بگوى‏

چنین گفت پر مایه افراسیاب

که هرگز کسى این نبیند بخواب‏

کجا چون شب تیره من دیده‏ام

ز پیر و جوان نیز نشنیده‏ام‏

بیابان پر از مار دیدم بخواب

جهان پر ز گرد آسمان پر عقاب‏

زمین خشک شخّى که گفتى سپهر

بدو تا جهان بود ننمود چهر

سراپرده من زده بر کران

بگردش سپاهى ز کند آوران‏

یکى باد برخاستى پر ز گرد

درفش مرا سر نگونسار کرد

برفتى ز هر سو یکى جوى خون

سراپرده و خیمه گشتى نگون‏

و زان لشکر من فزون از هزار

بریده سران و تن افگنده خوار

سپاهى ز ایران چو باد دمان

چه نیزه بدست و چه تیر و کمان‏

همه نیزهاشان سر آورده بار

و زان هر سوارى سرى در کنار

بر تخت من تاختندى سوار

سیه پوش و نیزه وران صد هزار

برانگیختندى ز جاى نشست

مرا تاختندى همى بسته دست‏

نگه کردمى نیک هر سو بسى

ز پیوسته پیشم نبودى کسى‏

مرا پیش کاوس بردى دوان

یکى باد سر نامور پهلوان‏

یکى تخت بودى چو تابنده ماه

نشسته برو پور کاوس شاه‏

دو هفته نبودى ورا سال بیش

چو دیدى مرا بسته در پیش خویش‏

دمیدى بکردار غرّنده میغ

میانم بدو نیم کردى بتیغ‏

خروشیدمى من فراوان ز درد

مرا ناله و درد بیدار کرد

بدو گفت گرسیوز این خواب شاه

نباشد جز از کامه نیک خواه‏

همه کام دل باشد و تاج و تخت

نگون گشته بر بدسگال تو بخت‏

گزارنده خواب باید کسى

که از دانش اندازه دارد بسى‏

بخوانیم بیدار دل موبدان

از اخترشناسان و از بخردان‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن