رزم ايرانيان و تورانيان

کشته شدن کاموس به دست رستم

تهمتن ز الواى شد دردمند

ز فتراک بگشاد پیچان کمند

چو آهنگ جنگ سران داشتى

کمندى و گرزى گران داشتى‏

بیامد بغرّید چون پیل مست

کمندى ببازو و گرزى بدست‏

بدو گفت کاموس چندین مدم

بنیروى این رشته شصت خم‏

چنین پاسخ آورد رستم که شیر

چو نخچیر بیند بغرّد دلیر

نخستین برین کینه بستى کمر

ز ایران بکشتى یکى نامور

کنون رشته خوانى کمند مرا

ببینى همى تنگ و بند مرا

تهمتن ز الواى شد دردمند

ز فتراک بگشاد پیچان کمند

چو آهنگ جنگ سران داشتى

کمندى و گرزى گران داشتى‏

بیامد بغرّید چون پیل مست

کمندى ببازو و گرزى بدست‏

بدو گفت کاموس چندین مدم

بنیروى این رشته شصت خم‏

چنین پاسخ آورد رستم که شیر

چو نخچیر بیند بغرّد دلیر

نخستین برین کینه بستى کمر

ز ایران بکشتى یکى نامور

کنون رشته خوانى کمند مرا

ببینى همى تنگ و بند مرا

زمانه ترا از کشانى براند

چو ایدر بدت خاک جایت نماند

بر انگیخت کاموس اسپ نبرد

هم آورد را دید با دار و برد

بینداخت تیغ پرند آورش

همى خواست از تن بریدن سرش‏

سر تیغ بر گردن رخش خورد

ببرّید برگستوان نبرد

تن رخش را زان نیامد گزند

گو پیل تن حلقه کرد آن کمند

بینداخت و افگندش اندر میان

بر انگیخت از جاى پیل ژیان‏

بزین اندر آورد و کردش دوال

عقابى شده رخش با پرّ و بال‏

سوار از دلیرى بیفشارد ران

گران شد رکیب و سبک شد عنان‏

همى خواست کان خمّ خام کمند

بنیرو ز هم بگسلاند ز بند

شد از هوش کاموس و نگسست خام

گو پیل تن رخش را کرد رام‏

عنان را بپیچید و او را ز زین

نگون اندر آورد و زد بر زمین‏

بیامد ببستش بخمّ کمند

بدو گفت کاکنون شدى بى‏گزند

ز تو تنبل و جادوى دور گشت

روانت بر دیو مزدور گشت‏

سر آمد بتو بر همه روز کین

نبینى زمین کشانى و چین‏

گمان تو آن بد که هنگام جنگ

کسى چون تو نگرفت خنجر بچنگ‏

مبادا که کین آورد سرفراز

که بس زود بیند نشیب و فراز

دو دست از پس پشت بستش چو سنگ

بخمّ کمند اندر آورد چنگ‏

بیامد خرامان بایران سپاه

بزیر کش اندر تن کینه‏خواه‏

بگردان چنین گفت کین رزمجوى

ز بس زور و کین اندر آمد بروى‏

چنین است رسم سراى فریب

گهى در فراز و گهى در نشیب‏

بایران همى شد که ویران کند

کنام پلنگان و شیران کند

به زابلستان و به کابلستان

نه ایوان بود نیز و نه گلستان‏

نیندازد از دست گوپال را

مگر گم کند رستم زال را

کفن شد کنون مغفر و جوشنش

ز خاک افسر و گرد پیراهنش‏

شما را بکشتن چگونست راى

که شد کار کاموس جنگى ز پاى‏

بیفگند بر خاک پیش سران

ز لشکر برفتند کنداوران‏

تنش را بشمشیر کردند چاک

بخون غرقه شد زیر او سنگ و خاک‏

بمردى نباید شد اندر گمان

که بر تو درازست دست زمان‏

بپایان شد این رزم کاموس گرد

همى شد که جان آورد جان ببرد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن