شطرنج

ساختن بزرگمهر، نرد را و فرستادن نوشین روان، او را به هند

بشد مرد دانا بآرام خویش

یکى تخت و پرگار بنهاد پیش‏

بشطرنج و اندیشه هندوان

نگه کرد و بفزود رنج روان‏

خرد با دل روشن انباز کرد

باندیشه بنهاد بر تخت نرد

دو مهره بفرمود کردن ز عاج

همه پیکر عاج همرنگ ساج‏

یکى رزمگه ساخت شطرنج وار

دو رویه بر آراسته کار زار

دو لشکر ببخشید بر هشت بهر

همه رزمجویان گیرنده شهر

زمین وار لشکر گهى چار سوى

دو شاه گرانمایه و نیکخوى‏

بشد مرد دانا بآرام خویش

یکى تخت و پرگار بنهاد پیش‏

بشطرنج و اندیشه هندوان

نگه کرد و بفزود رنج روان‏

خرد با دل روشن انباز کرد

باندیشه بنهاد بر تخت نرد

دو مهره بفرمود کردن ز عاج

همه پیکر عاج همرنگ ساج‏

یکى رزمگه ساخت شطرنج وار

دو رویه بر آراسته کار زار

دو لشکر ببخشید بر هشت بهر

همه رزمجویان گیرنده شهر

زمین وار لشکر گهى چار سوى

دو شاه گرانمایه و نیکخوى‏

کم و بیش دارند هر دو بهم

یکى از دگر بر نگیرد ستم‏

بفرمان ایشان سپاه از دو روى

بتندى بیاراسته جنگجوى‏

یکى را چو تنها بگیرد دو تن

ز لشکر برین یک تن آید شکن‏

بهر جاى پیش و پس اندر سپاه

گرازان دو شاه اندران رزمگاه‏

همى این بران آن برین برگذشت

گهى رزم کوه و گهى رزم دشت‏

برین گونه تا بر که بودى شکن

شدندى دو شاه و سپاه انجمن‏

بدین سان که گفتم بیاراست نرد

بر شاه شد یک بیک یاد کرد

و زان رفتن شاه برتر منش

همانش ستایش همان سرزنش‏

ز نیروى و فرمان و جنگ سپاه

بگسترد و بنمود یک یک بشاه‏

دل شاه ایران ازو خیره ماند

خرد را باندیشه اندر نشاند

همى گفت کاى مرد روشن روان

جوان بادى و روزگارت جوان‏

بفرمود تا ساروان دو هزار

بیارد شتر تا در شهریار

ز بارى که خیزد ز روم و ز چین

ز هیتال و مکران و ایران زمین‏

ز گنج شهنشاه کردند بار

بشد کاروان از در شهریار

چو شد بارهاى شتر ساخته

دل شاه زان کار پرداخته‏

فرستاده راى را پیش خواند

ز دانش فراوان سخنها براند

یکى نامه بنوشت نزدیک اوى

پر از دانش و رامش و رنگ و بوى‏

سر نامه کرد آفرین بزرگ

بیزدان پناهش ز دیو سترگ‏

دگر گفت کاى نامور شاه هند

ز دریاى قنّوج تا پیش سند

رسید این فرستاده راى زن

ابا چتر و پیلان بدین انجمن‏

همان تخت شطرنج و پیغام راى

شنیدیم و پیغامش آمد بجاى‏

ز داناى هندى زمان خواستیم

بدانش روان را بیاراستیم‏

بسى راى زد موبد پاک راى

پژوهید و آورد بازى بجاى‏

کنون آمد این موبد هوشمند

بقنّوج نزدیک راى بلند

شتروار بار گران دو هزار

پسندیده بار از در شهریار

نهادیم بر جاى شطرنج نرد

کنون تا ببازى که آرد نبرد

برهمن فراوان بود پاک راى

که این بازى آرد بدانش بجاى‏

ز چیزى که دید این فرستاده رنج

فرستد همه راى هندى بگنج‏

ور ایدون کجا راى با رهنماى

بکوشند بازى نیاید بجاى‏

شتروار باید که هم زین شمار

بپیمان کند راى قنّوج بار

کند بار همراه با بار ما

چنینست پیمان و بازار ما

چو خورشید رخشنده شد بر سپهر

برفت از در شاه بوزرجمهر

چو آمد ز ایران بنزدیک راى

برهمن بشادى و را رهنماى‏

ابا بار با نامه و تخت نرد

دلش پر ز بازار ننگ و نبرد

چو آمد بنزدیکى تخت اوى

بدید آن سر و افسر و بخت اوى‏

فراوانش بستود بر پهلوى

بدو داد پس نامه خسروى‏

ز شطرنج و ز راه و ز رنج راى

بگفت آنچه آمد یکایک بجاى‏

پیام شهنشاه با او بگفت

رخ راى هندى چو گل بر شگفت‏

بگفت آن کجا دید پاینده مرد

چنان هم سراسر بیاورد نرد

ز بازوى و از مهره و راى شاه

و زان موبدان نماینده راه‏

بنامه درون آنچه کردست یاد

بخواند بداند نپیچد ز داد

ز گفتار او شد رخ شاه زرد

چو بشنید گفتار شطرنج و نرد

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *