شاپور ذو الاكتاف

دلباخته شدن مالکه – دختر طایر- بر شاپور

بشبگیر شاپور یل بر نشست

همى رفت جوشان کمانى بدست‏

سیه جوشن خسروى در برش

درفشان درفش سیه بر سرش‏

ز دیوار دژ مالکه بنگرید

درفش و سر نامداران بدید

چو گل رنگ رخسار و چون مشک موى

برنگ طبر خون گل مشک بوى‏

بشد خواب و آرام زان خوب چهر

بر دایه شد با دلى پر ز مهر

بدو گفت کین شاه خورشیدفش

که ایدر بیامد چنین کینه کش‏

بزرگى او چون نهان منست

جهان خوانمش کو جهان منست‏

بشبگیر شاپور یل بر نشست

همى رفت جوشان کمانى بدست‏

سیه جوشن خسروى در برش

درفشان درفش سیه بر سرش‏

ز دیوار دژ مالکه بنگرید

درفش و سر نامداران بدید

چو گل رنگ رخسار و چون مشک موى

برنگ طبر خون گل مشک بوى‏

بشد خواب و آرام زان خوب چهر

بر دایه شد با دلى پر ز مهر

بدو گفت کین شاه خورشیدفش

که ایدر بیامد چنین کینه کش‏

بزرگى او چون نهان منست

جهان خوانمش کو جهان منست‏

پیامى ز من نزد شاپور بر

برزم آمدست او ز من سور بر

بگویش که با تو ز یک گوهرم

هم از تخم نرسئ کنداورم‏

همان نیز با کین نه هم گوشه‏ام

که خویش توام دختر نوشه‏ام‏

مرا گر بخواهى حصار آن تست

چو ایوان بیابى نگار آن تست‏

برین کار با دایه پیمان کنى

زبان در بزرگى گروگان کنى‏

بدو دایه گفت آنچ فرمان دهى

بگویم بیارمت زو آگهى‏

چو شب در زمین پادشاهى گرفت

ز دریا بدریا سپاهى گرفت‏

زمین تیره‏گون کوه چون نیل شد

ستاره بکردار قندیل شد

تو گویى که شمعست سیصد هزار

بیاویخته ز آسمانِ حصار

بشد دایه لرزان پر از ترس و بیم

ز طایر همى شد دلش بدو نیم‏

چو آمد نزدیک پرده سراى

خرامید نزدیک آن پاک راى‏

بدو گفت اگر نزد شاهم برى

بیابى ز من تاج و انگشترى‏

هشیوار سالار بارش ببرد

ز دهلیزِ پرده بر شاه گرد

بیامد زمین را بمژگان برفت

سخن هرچ بشنید با شاه گفت‏

ز گفتار او شاد شد شهریار

بخندید و دینار دادش هزار

دو یاره یکى طوق و انگشترى

ز دیباى چینى و از بربرى‏

چنین داد پاسخ که با ماه روى

بخوبى سخنها فراوان بگوى‏

بگویش که گفت او بخورشید و ماه

بزنّار و زردشت و فرّخ کلاه‏

که هر چیز کز من بخواهى همى

گر از پادشاهى بکاهى همى‏

ز من هیچ بد نشنود گوش تو

نجویم جدایى ز آغوش تو

خریدارم او را بتخت و کلاه

بفرمان یزدان و گنج و سپاه‏

چو بشنید پاسخ هم اندر زمان

ز پرده بیامد بر دژ دوان‏

شنیده بران سرو سیمین بگفت

که خورشید ناهید را گشت جفت‏

ز بالا و دیدار شاپور شاه

بگفت آنچ آمد بتابنده ماه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *