یزدگرد سوم

رفتن یزدگرد به توس و پذیره شدن ماهوى سورى، او را

و زان جایگه برکشیدند کوس

ز بست و نشاپور شد تا بطوس‏

خبر یافت ماهوى سورى ز شاه

که تا مرز طوس اندر آمد سپاه‏

پذیره شدش با سپاهى گران

همه نیزه داران جوشن وران‏

چو پیدا شد آن فر و اورند شاه

درفش بزرگى و چندان سپاه‏

پیاده شد از باره ماهوى زود

بران کهترى بندگیها فزود

همى رفت نرم از بر خاک گرم

دو دیده پر از آب کرده ز شرم‏

زمین را ببوسید و بردش نماز

همى بود پیشش زمانى دراز

و زان جایگه برکشیدند کوس

ز بست و نشاپور شد تا بطوس‏

خبر یافت ماهوى سورى ز شاه

که تا مرز طوس اندر آمد سپاه‏

پذیره شدش با سپاهى گران

همه نیزه داران جوشن وران‏

چو پیدا شد آن فر و اورند شاه

درفش بزرگى و چندان سپاه‏

پیاده شد از باره ماهوى زود

بران کهترى بندگیها فزود

همى رفت نرم از بر خاک گرم

دو دیده پر از آب کرده ز شرم‏

زمین را ببوسید و بردش نماز

همى بود پیشش زمانى دراز

فرخ زاد چون روى ماهوى دید

سپاهى بران سان رده برکشید

ز ماهوى سورى دلش گشت شاد

بروبر بسى پندها کرد یاد

که این شاه را از نژاد کیان

سپردم ترا تا ببندى میان‏

نباید که بادى برو برجهد

وگر خود سپاسى برو بر نهد

مرا رفت باید همى سوى رى

ندانم که کى بینم این تاج کى‏

که چون من فراوان بآوردگاه

شد از جنگ آن نیزه داران تباه‏

چو رستم سوارى بگیتى نبود

نه گوش خردمند هرگز شنود

بدست یکى زاغ سر کشته شد

بمن بر چنین روز برگشته شد

که یزدان ورا جاى نیکان دهاد

سیه زاغ را درد پیکان دهاد

بدو گفت ماهوى کاى پهلوان

مرا شاه چشمست و روشن روان‏

پذیرفتم این زینهار ترا

سپهر ترا شهریار ترا

فرخ زاد هرمزد زان جایگاه

سوى رى بیامد بفرمان شاه‏

برین نیز بگذشت چندى سپهر

جدا شد ز مغز بداندیش مهر

شبان را همى تخت کرد آرزوى

دگر گونه تر شد بآیین و خوى‏

تن خویش یک چند بیمار کرد

پرستیدن شاه دشوار کرد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *