سهراب سپهری

حجم سبز

روشنی ، من، گل، آب

ابری نیست. بادی نیست. می‌نشینم لب حوض: گردش ماهی‌ها، روشنی،…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

Bodhi

آنی بود، درها وا شده بود. برگی نه، شاخی نه.…

بیشتر بخوانید »
حجم سبز

از روی پلک شب

شب سرشاری بود. روز از پای صنوبرها، تا فراترها می‌رفت.…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

شورم را

من سازم: بندی آوازم. برگیرم، بنوازم، برتارم زخمهء «لا» می‌زن…

بیشتر بخوانید »
مسافر

مسافر

دم غروب، میان حضور خسته اشیا. نگاه منتظری حجم وقت…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

شیطان هم

از خانه بدر، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا…

بیشتر بخوانید »
صداي پاي آب

صدای پای آب

اهل کاشانم . روزگارم بد نیست . تکه نانی دارم…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

پاراه

نه تو می‌پایی، و نه کوه، میوه این باغ: اندوه،…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

تا گل هیچ

می‌رفتیم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سیاه! راهی…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

نا

باد آمد، در بگشا، اندوه خدا آورد. خانه بروب، افشان…

بیشتر بخوانید »