باب اول در عدل و تدبیر و رای

یکی بر سر شاخ، بن می برید

یکی بر سر شاخ، بن می برید

خداوند بستان نگه کرد و دید

بگفتا گر این مرد بد می کند

نه با من که با نفس خود می کند

نصیحت بجای است اگر بشنوی

ضعیفان میفکن به کتف قوی

که فردا به داور برد خسروی

گدایی که پیشت نیرزد جوی

چو خواهی که فردا بوی مهتری

مکن دشمن خویشتن، کهتری

که چون بگذرد بر تو این سلطنت

بگیرد به قهر آن گدا دامنت

مکن، پنجه از ناتوانان بدار

که گر بفکنندت شوی شرمسار

که زشت است در چشم آزادگان

بیفتادن از دست افتادگان

بزرگان روشندل نیکبخت

به فرزانگی تاج بردند و تخت

به دنباله راستان گژ مرو

وگر راست خواهی ز سعدی شنو

مگو جاهی از سلطنت بیش نیست

که ایمن تر از ملک درویش نیست

سبکبار مردم سبک تر روند

حق این است و صاحبدلان بشنوند

تهیدست تشویش نانی خورد

جهانبان بقدر جهانی خورد

گدا را چو حاصل شود نان شام

چنان خوش بخسبد که سلطان شام

غم و شادمانی بسر می رود

به مرگ این دو از سر بدر می رود

چه آن را که بر سر نهادند تاج

چه آن را که بر گردن آمد خراج

اگر سرفرازی به کیوان برست

وگر تنگدستی به زندان درست

چو خیل اجل در سر هر دو تاخت

نمی شاید از یکدگرشان شناخت

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *