کسی گفت حجّاج خون خواره ای است دلش همچو سنگ…
بیشتر بخوانید »بوستان سعدی
جوانی سر از رأی مادر بتافت دل دردمندش به آذر…
بیشتر بخوانید »میان دو تن دشمنی بود و جنگ سر از کبر…
بیشتر بخوانید »شبی دعوتی بود در کوی من ز هر جنس مردم…
بیشتر بخوانید »شنیدم که از پارسایان یکی به طیبت بخندید با کودکی…
بیشتر بخوانید »ملک زاده ای ز اسب ادهم فتاد به گردن درش…
بیشتر بخوانید »شبی خفته بودم به عزم سفر پی کاروانی گرفتم سحر…
بیشتر بخوانید »تکش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید…
بیشتر بخوانید »به طفلی درم رغبت روزه خاست ندانستمی چپ کدام است…
بیشتر بخوانید »شنیدم که پیری پسر را به خشم ملامت همی کرد…
بیشتر بخوانید »