باب پنجم در عشق و جوانى

حکایت بنده ای نادرالحسن

گویند خواجه ای را بنده ای نادرالحسن بود و با وی سبیل مودت و دیانت نظری داشت . بایکی از دوستان گفت : دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی. گفت : برادر ، چو اقرار دوستی کردی توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست .

خواجه با بنده پرى رخسار

چون درآمد به بازى و خنده

نه عجب کو چو خواجه حکم کند

وین کشد بار ناز چون بنده

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *