باب پنجم در عشق و جوانى

حکایت راه و رسم عشقبازى

جوانى پاکباز پاکرو بود

که با پاکیزه رویی در گرو بود

چنین خواندم که در دریای اعظم

به گردابی درافتادند با هم

چو ملاح آمدش تا دست گیرد

مبادا کاندر آن حالت بمیرد

همى گفت از میان موج و تشویر

مرا بگذار و دست یار من گیر

در این گفتن جهان بر وى بر آشفت

شنیدندش که جان مى داد و مى گفت :

حدیث عشق از آن بطال منیوش

که در سختى کند یارى فراموش

چنین کردند یاران ، زندگانى

ز کار افتاده بشنو تا بدانى

که سعدى راه و رسم عشقبازى

چنان داند که در بغداد تازى

اگر مجنون لیلى زنده گشتى

حدیث عشق از این دفتر نبشتى

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *