شعراقرن پنجم هجری - 388 الی 485 شمسیقرن چهارم هجری - 291 الی 388 شمسی

زندگی نامه ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار ملقب به شمس المعالی

ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار ملقب به شمس المعالی، از امیران سلسلسهٔ زیاری، شاعر و خوشنویس.

‘ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار دیلمى ملقب به شمس المعالى، از امیران سلسلسهٔ زیاری، شاعر و خوشنویس بود، صاحب جرجان و طبرستان. پدرش وشمگیر بود. اولین پادشاه دیلم لیلى بن نعمان بود که در ایام نصر بن احمد سامانى بر نیشابور مستولى گردید. پس از او اسفار بن شیرویه به حکومت رسید.

 

قابوی در ۳۳۵ – ۳۶۷ هجری –  پس از برادرش بیستون در شهر جرجان به تخت نشست. در همین سال رکن‌الدوله فرمانروای آل‌بویه نیز درگذشت و سرزمین‌های تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله و مویدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مویدالدوله با فخرالدوله اختلاف پیدا کردند و بین آن‌ها جنگ درگرفت. فخرالدوله به طبرستان گریخت و به قابوس که شوهرخالهٔ او بود پناه برد. عضدالدوله و مویدالدوله به قابوس پیغام فرستادند که فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد. قابوس نپذیرفت و عضدالدوله به طبرستان و گرگان لشکرکشی کرد اما قابوس تاب مقاومت نداشت و در جنگی کوتاه‌مدت در نزدیکی استرآباد شکست خورد و در ۳۶۰ – ۳۷۱ هجری –  پس از چهار سال حکمرانی از حکومت معزول و با فخرالدوله به خراسان گریختند. قابوس نزدیک به ۱۸ سالاز حکومت محروم بود و در خراسان در پناه سامانیان زندگی می‌کرد. در تحولات بعدی و با مرگ عضدالدوله و سپس فخرالدوله و ضعیف شدن حکومت آل بویه او با کمک یاران دیلمی و طبری خود به گرگان حمله کرد و توانست گرگان را از آل‌بویه پس بگیرد و در ۳۷۷ – ۳۸۸ هجری –  دوباره به تخت نشیند. او تا سال ۳۹۱ – ۴۰۳ هجری –  حکومت کرد و دامنه متصرفات خود را از سوی مغرب گسترش داد.

در سال۳۹۱ – ۴۰۳ هجری –  قابوس پرده‌دار مخصوص خود را که مردی بی‌آزار و محبوب لشکر بود کشت. لشکریان به خاطر این کار او شورش کرده او را به زندان انداختند و کشتند.

هنر و منش

قابوس وشمگیر از سویی ادیب و خوش‌نویس بود و در نظم و نثر به عربی و فارسی سرآمد روزگار خود بود اما از سوی دیگر بسیار خشن و سنگ‌دل بود. لغت‌نامه دهخدا در باره او نوشته است: «قابوس مردی درشت‌خو و بی‌رحم و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به‌ کشتن می‌داد و به اندک سوءظنی دست به قتل هر بیگناهی می‌زد، و بهمین علت جمعی بسیار بدست او کشته شدند و کینهٔ او در سینهٔ غالب سران لشکری جا گرفت.» و در چند سطر پایین‌تر می‌نویسد:«قابوس مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و ادیب و فضل‌دوست و خوش‌خط بود. گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را دیدی گفتی اهذا خط قابوس او جناح طاوس. در انشاء نثر عربی با بهترین بلغای این زمان دم برابری می‌زد و در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود.»»

در هر حال او از دانشمندان و ادبای عصر خود حمایت می‌کرد و ابوریحان بیرونی چند سال را در دربار او گذراند و کتاب معروف خود آثارالباقیه عن القرون الخالیه را در سال ۳۷۹ –  ۳۹۰ هجری –  در گرگان  نوشت و به قابوس تقدیم کرد.

آثار

از او اشعار زیادی به جا نمانده است ولی نامه‌های او را ابوالحسن علی بن محمد یزدادی در کتابی به نام کمال البلاغه گرد‌آوری کرده است و قسمت‌هایی از آن را محمدبن اسفندیار در تاریخ طبرستان نقل کرده است.

کار جهان

کار جهان سراسر آز است یا نیاز                من پیش دل نیارم آز و نیاز را

من هشت چیز را ز جهان برگزیده ام            تا هم بدان گذارم عمر دراز را

شعر و سرود و رود و می خوشگوار را        شطرنج و نَرد و صیدگه و یوز و باز را

میدان و گوی و بارگه و رزم و بزم را         اسب و سلاح و خُود و دعا و نماز را

نصیب دل

شش چیز در آن زلف تو دارد مسکن            پیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن

شش چیز دگر از آن نصیب دل من             عشق و غم و درد و رنج و تیمار و محن.

مقدمات و اسباب درگذشت

ابو سعد آبى در تاریخ خود گوید که در آبان ماه  391 – ربیع الآخر سال ۴۰۳- بر سر زبانها افتاد که قابوس مرده است و بعد از آن خبر رسید که نمرده بلکه از پادشاهى افتاده است. سبب آن بود که در کشتن زیاده روى می‌کرد و در تأدیب و اقامه سیاست مرزى نمى‏شناخت جز گردن زدن و کشتن. فرقى هم نمى‏کرد حتى اگر خویشاوند نزدیک بود یا از خواص‏ دولت. هیچ کس از افراد مردم از سران لشکرش شکایتى نمى‏کرد مگر اینکه آن سردار را مى‏کشت بى آنکه تحقیق کند که آیا آنچه مى‏گویند راست است یا دروغ. لشکر و حاشیه از کردارهاى او به جان آمدند و بر جان خود بیمناک شدند. پس با یکدیگر در نهان رأى زدند و سوگند خوردند که او را به ناگاه فروگیرند. قابوس قلعه‏اى ساخته بود بس استوار به نام شمر آباد و در آن مى‏زیست و دست یافتن بدان دشوار بود. شبى به قلعه هجوم بردند ولى نتوانستند کارى کنند اما مى‏دانستند که فردا این راز گشوده خواهد شد و همه طعمه تیغ خواهند گشت.

پس شایع کردند که قابوس مرده است. با این خبر همه اسب‌ها و قاطذهایش به غارت رفت و او نتوانست از آنجا که بود بگریزد. ابو العباس غانمى را به همدستى با توطئه گران متهم نمود و فوراً کشت. سران لشکر فرزندش منوچهر را، که در طبرستان بود، فراخواندند و گفتند اگر دیر بیاید دیگرى را پادشاه می‌کنند. منوچهر فوراً آمد. این خبر به قابوس رسید و به ناچار با چند تن از آنان که به او وفادار مانده بودند رهسپار بسطام شد ولى او را گرفتند و به یکى از قلعه‏ها بردند.اکنون منوچهر پادشاه بود و او را فلک المعالى لقب دادند. پدرش شمس المعالى بود.

درگذشت

پس ازاین واقعه در ماه جمادى الثانی خبر وفات او رسید و مجالس ختم بر پا شد. مرگ او در دژ جناشک واقع شد. جنازه او را به جرجان بردند و در مقبره عظیمى که براى خود ساخته و اموال بسیار صرف آن کرده بود به خاک سپردند.

مشروح واقعه از این قرار است که چون قابوس مردى تندخو بود، لشکریانش از او دل آزرده شدند و با او دگرگون گشتند. قتل او را در چشم پسرش منوچهر بیاراستند و گفتند که او را در بند کن، اگر چنین نکنى او را خواهیم کشت. و اگر ما او را بکشیم بر جان خود از تو در امان نخواهیم بود و به ناچار تو را هم به او ملحق خواهیم کرد. منوچهر بر پدر حمله کرد و او را گرفت و بدون هیچ پوششى که بتواند خود را از شدت سرما در امان دارد در قلعه حبس کرد. قابوس فریاد مى‏زد: چیزى به من دهید هر چند جل اسبى باشد و همین طورفریاد می‌زد تا مرد. او در احکام نجوم، سرنوشت خود را دیده بود که به دست فرزندش کشته مى‏شود. نخست پسر را در جایى دور از خود جاى داد و چون آثار فرمانبردارى را در او یافت او را به خود نزدیک ساخت و این سبب مرگش شد.

سپس منوچهر کسانى را که به قتل پدرش توطئه کرده بودند اسیر کرد، شش نفر بودند، پنج نفر را کشت و ششمى به خراسان گریخت. محمود بن سبکتکین او را گرفت و نزد منوچهر فرستاد. علت این کار را از او پرسیدند. گفت: نمى‏خواهم مردم در کشتن پادشاهان دلیر شوند. پس او نیز کشته شد.

منوچهر در سال ۴۱۱ –  423 هجری – در گذشت. پسرش انوشیروان بن منوچهر جاى او را گرفت. انوشیروان در سال ۴۲۲ –  435  هجری – بدرود حیات گفت و پسرش جستان بن انوشیروان به جاى او قرار گرفت.

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *