کیخسرو

در خواب دیدن کى‏خسرو سروش را

چو ایشان برفتند پیروز شاه

بفرمود تا پرده بارگاه‏

فرو هشت و بنشست گریان بدرد

همى بود پیچان و رخ لاژورد

جهاندار شد پیش برتر خداى

همى خواست تا باشدش رهنماى‏

همى گفت کاى کردگار سپهر

فروزنده نیکى و داد و مهر

ازین شهریارى مرا سود نیست

گر از من خداوند خشنود نیست‏

ز من نیکوى گر پذیرفت و زشت

نشستن مرا جاى ده در بهشت‏

چنین پنج هفته خروشان بپاى

همى بود بر پیش گیهان خداى‏

چو ایشان برفتند پیروز شاه

بفرمود تا پرده بارگاه‏

فرو هشت و بنشست گریان بدرد

همى بود پیچان و رخ لاژورد

جهاندار شد پیش برتر خداى

همى خواست تا باشدش رهنماى‏

همى گفت کاى کردگار سپهر

فروزنده نیکى و داد و مهر

ازین شهریارى مرا سود نیست

گر از من خداوند خشنود نیست‏

ز من نیکوى گر پذیرفت و زشت

نشستن مرا جاى ده در بهشت‏

چنین پنج هفته خروشان بپاى

همى بود بر پیش گیهان خداى‏

شب تیره از رنج نغنود شاه

بدانگه که بر زد سر از برج ماه‏

بخفت او و روشن روانش نخفت

که اندر جهان با خرد بود جفت‏

چنان دید در خواب کو را بگوش

نهفته بگفتى خجسته سروش‏

که اى شاه نیک اختر و نیک بخت

بسودى بسى یاره و تاج و تخت‏

اگر زین جهان تیز بشتافتى

کنون آنچ جستى همه یافتى‏

بهمسایگى داور پاک جاى

بیابى بدین تیرگى در مپاى‏

چو بخشى بارزانیان بخش گنج

کسى را سپار این سراى سپنج‏

توانگر شوى گر تو درویش را

کنى شادمان مردم خویش را

کسى گردد ایمن ز چنگ بلا

که یابد رها زین دم اژدها

هر آن کس که از بهر تو رنج برد

چنان دان که آن از پى گنج برد

چو بخشى بارزانیان بخش چیز

که ایدر نمانى تو بسیار نیز

سر تخت را پادشاهى گزین

که ایمن بود مور ازو بر زمین‏

چو گیتى ببخشى میاساى هیچ

که آمد ترا روزگار بسیچ‏

چو بیدار شد رنج دیده ز خواب

ز خوى دید جاى پرستش پر آب‏

همى بود گریان و رخ بر زمین

همى خواند بر کردگار آفرین‏

همى گفت گر تیز بشتافتم

ز یزدان همه کام دل یافتم‏

بیامد بر تخت شاهى نشست

یکى جامه نابسوده بدست‏

بپوشید و بنشست بر تخت عاج

جهاندار بى‏یاره و گرز و تاج‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن