کیخسرو
رسیدن کىخسرو نزد کاوس
چو کىخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوى و رنگ و نگار
بر آیین جهانى شد آراسته
در و بام و دیوار پر خواسته
نشسته بهر جاى رامشگران
گلاب و مى و مشک با زعفران
همه یال اسپان پر از مشک و مى
درم با شکر ریخته زیر پى
چو کاوس کى روى خسرو بدید
سرشکش ز مژگان برخ بر چکید
فرود آمد از تخت و شد پیش اوى
بمالید بر چشم او چشم و روى
جوان جهانجوى بردش نماز
گرازان سوى تخت رفتند باز
فراوان ز ترکان بپرسید شاه
هم از تخت سالار توران سپاه
چنین پاسخ آورد کان کم خرد
ببد روى گیتى همى بسپرد
چو کىخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوى و رنگ و نگار
بر آیین جهانى شد آراسته
در و بام و دیوار پر خواسته
نشسته بهر جاى رامشگران
گلاب و مى و مشک با زعفران
همه یال اسپان پر از مشک و مى
درم با شکر ریخته زیر پى
چو کاوس کى روى خسرو بدید
سرشکش ز مژگان برخ بر چکید
فرود آمد از تخت و شد پیش اوى
بمالید بر چشم او چشم و روى
جوان جهانجوى بردش نماز
گرازان سوى تخت رفتند باز
فراوان ز ترکان بپرسید شاه
هم از تخت سالار توران سپاه
چنین پاسخ آورد کان کم خرد
ببد روى گیتى همى بسپرد
مرا چند ببسود و چندى بگفت
خرد با هنر کردم اندر نهفت
بترسیدم از کار و کردار او
بپیچیدم از رنج و تیمار او
اگر ویژه ابرى شود درّبار
کشنده پدر چون بود دوستدار
نخواند مرا موبد از آب پاک
که بپرستم او را پدر زیر خاک
کنون گیو چندى به سختى ببود
بتوران مرا جست و رنج آزمود
اگر نیز رنجى نبودى جزین
که با من بیامد ز توران زمین
سر افراز دو پهلوان با سپاه
پس ما بیامد چو آتش براه
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند بهندوستان بتپرست
گمانى نبردم که هرگز نهنگ
ز دریا بران سان برآید بجنگ
ازان پس که پیران بیامد چو شیر
میان بسته و بادپایى بزیر
باب اندر آمد بسان نهنگ
که گفتى زمین را بسوزد بجنگ
بینداخت بر یال او بر کمند
سر پهلوان اندر آمد ببند
بخواهشگرى رفتم اى شهریار
و گرنه بکندى سرش را ز بار
بدان کو ز درد پدر خسته بود
ز بد گفتن ما زبان بسته بود
چنین تا لب رود جیحون بجنگ
نیاسود با گرزه گاورنگ
سرانجام بگذاشت جیحون بخشم
بآب و بکشتى نیفگند چشم
کسى را که چون او بود پهلوان
بود جاودان شاد و روشن روان