کیخسرو
گشادنامه دادن کىخسرو گیو را
جهان دیده گودرز بر پاى خاست
بیاراست با شاه گفتار راست
چنین گفت کاى شاه پیروز بخت
ندیدیم چون تو خداوند تخت
ز گاه منوچهر تا کىقباد
ز کاوس تا گاه فرخ نژاد
بپیش بزرگان کمر بستهام
بىآزار یک روز ننشستهام
نبیره پسر بود هفتاد و هشت
کنون ماند هشت و دگر بر گذشت
همان گیو بیدار دل هفت سال
بتوران زمین بود بىخورد و هال
بدشت اندرون گور بد خوردنش
هم از چرم نخچیر پیراهنش
بایران رسید آنچ بد شاه دید
که تیمار او گیو چندى کشید
جهان دیده گودرز بر پاى خاست
بیاراست با شاه گفتار راست
چنین گفت کاى شاه پیروز بخت
ندیدیم چون تو خداوند تخت
ز گاه منوچهر تا کىقباد
ز کاوس تا گاه فرخ نژاد
بپیش بزرگان کمر بستهام
بىآزار یک روز ننشستهام
نبیره پسر بود هفتاد و هشت
کنون ماند هشت و دگر بر گذشت
همان گیو بیدار دل هفت سال
بتوران زمین بود بىخورد و هال
بدشت اندرون گور بد خوردنش
هم از چرم نخچیر پیراهنش
بایران رسید آنچ بد شاه دید
که تیمار او گیو چندى کشید
جهاندار سیر آمد از تاج و گاه
همو چشم دارد بنیکى ز شاه
چنین داد پاسخ که بیشست ازین
که بر گیو بادا هزار آفرین
خداوند گیتى ورا یار باد
دل بد سگالانش پر خار باد
کم و بیش ما پاک بر دست تست
که روشن روان بادى و تن درست
بفرمود تا عهد قم و اصفهان
نهادند بزرگان و جاى مهان
نویسد ز مشک و ز عنبر دبیر
یکى نامه از پادشا بر حریر
یکى مهر زرین برو بر نهاد
بران نامه شاه آفرین کرد یاد
که یزدان ز گودرز خشنود باد
دل بد سگالانش پر دود باد
بایرانیان گفت گیو دلیر
مبادا که آید ز کردار سیر
بدانید کو یادگار منست
بنزد شما زینهار منست
مر او را همه پاک فرمان برید
ز گفتار گودرز بر مگذرید
ز گودرزیان هرک بد پیش رو
یکى آفرینى بگسترد نو