داستان رستم و سهراب

کشتن رستم ژنده‏رزم را

چو خورشید گشت از جهان ناپدید

شب تیره بر دشت لشکر کشید

تهمتن بیامد بنزدیک شاه

میان بسته جنگ و دل کینه خواه‏

که دستور باشد مرا تاجور

از ایدر شوم بى‏کلاه و کمر

ببینم که این نو جهاندار کیست

بزرگان کدامند و سالار کیست‏

بدو گفت کاؤس کین کار تست

که بیدار دل بادى و تن درست‏

تهمتن یکى جامه ترکوار

بپوشید و آمد دوان تا حصار

بیامد چو نزدیکى دژ رسید

خروشیدن نوش ترکان شنید

بران دژ درون رفت مرد دلیر

چنانچون سوى آهوان نرّه شیر

چو خورشید گشت از جهان ناپدید

شب تیره بر دشت لشکر کشید

تهمتن بیامد بنزدیک شاه

میان بسته جنگ و دل کینه خواه‏

که دستور باشد مرا تاجور

از ایدر شوم بى‏کلاه و کمر

ببینم که این نو جهاندار کیست

بزرگان کدامند و سالار کیست‏

بدو گفت کاؤس کین کار تست

که بیدار دل بادى و تن درست‏

تهمتن یکى جامه ترکوار

بپوشید و آمد دوان تا حصار

بیامد چو نزدیکى دژ رسید

خروشیدن نوش ترکان شنید

بران دژ درون رفت مرد دلیر

چنانچون سوى آهوان نرّه شیر

چو سهراب را دید بر تخت بزم

نشسته بیک دست او ژنده رزم‏

بدیگر چو هومان سوار دلیر

دگر بارمان نام بردار شیر

تو گفتى همه تخت سهراب بود

بسان یکى سرو شاداب بود

دو بازو بکردار ران هیون

برش چون بر پیل و چهره چو خون‏

ز ترکان بگرد اندرش صد دلیر

جوان و سرافراز چون نره شیر

پرستار پنجاه با دست بند

بپیش دل افروز تخت بلند

همى یک بیک خواندند آفرین

بران برز و بالا و تیغ و نگین‏

همى دید رستم مر او را ز دور

نشست و نگه کرد مردان سور

بشایسته کارى برون رفت ژند

گوى دید برسان سرو بلند

بدان لشکر اندر چنو کس نبود

بر رستم آمد بپرسید زود

چه مردى بدو گفت با من بگوى

سوى روشنى آى و بنماى روى‏

تهمتن یکى مشت بر گردنش

بزد تیز و برشد روان از تنش‏

بدان جایگه خشک شد ژند رزم

نشد ژنده رزم آنگهى سوى بزم‏

زمانى همى بود سهراب دیر

نیامد بنزدیک او ژند شیر

بپرسید سهراب تا ژنده رزم

کجا شد که جایش تهى شد ز بزم‏

برفتند و دیدندش افگنده خوار

بر آسوده از بزم و از کارزار

خروشان ازان درد باز آمدند

شگفتى فرو مانده از کار ژند

بسهراب گفتند شد ژند رزم

سر آمد برو روز پیگار و بزم‏

چو بشنید سهراب برجست زود

بیامد بر ژند بر سان دود

ابا چاکر و شمع و خنیاگران

بیامد ورا دید مرده چنان‏

شگفت آمدش سخت و خیره بماند

دلیران و گردنکشان را بخواند

چنین گفت کامشب نباید غنود

همه شب همى نیزه باید بسود

که گرگ اندر آمد میان رمه

سگ و مرد را آزمودش همه‏

اگر یار باشد جهان آفرین

چو نعل سمندم بساید زمین‏

ز فتراک زین بر گشایم کمند

بخواهم از ایرانیان کین ژند

بیامد نشست از بر گاه خویش

گرانمایگان را همه خواند پیش‏

که گر کم شد از تخت من ژند رزم

نیامد همى سیر جانم ز بزم‏

چو برگشت رستم بر شهریار

از ایران سپه گیو بد پاسدار

بره بر گو پیل تن را بدید

بزد دست و گرز از میان بر کشید

یکى بر خروشید چون پیل مست

سپر بر سر آورد و بنمود دست‏

بدانست رستم کز ایران سپاه

بشب گیو باشد طلایه براه‏

بخندید و زان پس فغان بر کشید

طلایه چو آواز رستم شنید

بیامد پیاده بنزدیک اوى

چنین گفت کاى مهتر جنگجوى‏

پیاده کجا بوده تیره شب

تهمتن بگفتار بگشاد لب‏

بگفتش بگیو آن کجا کرده بود

چنان شیر مردى که آزرده بود

و زان جایگه رفت نزدیک شاه

ز ترکان سخن گفت و ز بزم‏گاه‏

ز سهراب و از برز و بالاى اوى

ز بازوى و کتف دلاراى اوى‏

که هرگز ز ترکان چنین کس نخاست

بکردار سروست بالاش راست‏

بتوران و ایران نماند بکس

تو گوئى که سام سور است و بس‏

و زان مشت بر گردن ژند رزم

کزان پس نیامد برزم و ببزم‏

بگفتند و پس رود و مى خواستند

همه شب همى لشکر آراستند

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک نظر

  1. به نام خدا و با عرض سلام و احترام فراوان
    استیونس کراسکیان هستم مذکر ۴۲ساله ایرانی تهرانم ارمنی هستم مسیحی گریگوری لیسانس زبان وادبیات فارسی و اکنون هم ترم دوم ارشد زبان شناسی همگانی دانشگاه آزام. خودمم سالهاست شاعر و نویسند هام تاکنون ۴جلدکتابم هم به زبان فارسی چاپ شده و درباره حضرت محمد هم شعر نوشتم که از سوی دفتر رهبری نامه تشکر هم گرفته ام
    دوره متوسطه که بودم رستم و سهراب و رستم و اسفندیار را کاملا ازبرداشتم الانم دارم با لذت بعداز ۲۰سال نخواندن، دوباره این مستن زیبا را می خوانم اتفاق کتاب اولم برداشت ناسیونالیسیت از این سوگنامه هست یعنی براساس شواهد مثال ابسات خود این روایت نوشته ام رستم اتفاقا می دانسته که سهراب فرزندش است اما چون این یک فرزندش به اسم دشمن به سوی ایران می آمده انقدررستم میهن پرست بوده عمداهمه شواهدرا یا ازبین برده یا انکارکرده و … نقدم طولانی است اما دو داستان شاهنام را که گفتم قبلا از بربودم و اون سالهاروزنامه آلیک هم خبرش را چاپ کرد الان بجز ۱۰-۱۲بیتش یادم نمانده دارم از نو می خوانم نمی دونم با این فکر خسته خواهم توانست بازازبرکنم یا نه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن