خسرو پرویز

بر تخت نشستن خسرو

چو خسرو نشست از بر تخت زر

برفتند هر کس که بودش هنر

گرانمایگان را همه خواندند

بر آن تاج نو گوهر افشاندند

بموبد چنین گفت کاین تاج و تخت

نیابد مگر مردم نیک بخت‏

مبادا مرا پیشه جز راستى

که بیدادى آرد همه کاستى‏

ابا هر کسى راى ما آشتیست

ز پیکار کردن سر ما تهیست‏

ز یزدان پذیرفتم این تخت نو

همین روشن و مایه ور بخت نو

چو خسرو نشست از بر تخت زر

برفتند هر کس که بودش هنر

گرانمایگان را همه خواندند

بر آن تاج نو گوهر افشاندند

بموبد چنین گفت کاین تاج و تخت

نیابد مگر مردم نیک بخت‏

مبادا مرا پیشه جز راستى

که بیدادى آرد همه کاستى‏

ابا هر کسى راى ما آشتیست

ز پیکار کردن سر ما تهیست‏

ز یزدان پذیرفتم این تخت نو

همین روشن و مایه ور بخت نو

شما نیز دلها بفرمان دهید

بهر کار بر ما سپاسى نهید

از آزردن مردم پارسا

و دیگر کشیدن سر از پادشا

سوم دور بودن ز چیز کسان

که دودش بود سوى آن کس رسان‏

که درگاه و بى‏گه کسى را بسوخت

ببى مایه چیزى دلش برفروخت‏

دگر هرچ در مردمى در خورد

مر آن را پذیرنده باشد خرد

نباشد مرا با کسى داورى

اگر تاج جوید گر انگشترى‏

کرا گوهر تن بود با نژاد

نگوید سخن با کسى جز بداد

نباشد شما را جز از ایمنى

نیازد بکردار آهرمنى‏

هر آن کس که بشنید گفتار شاه

همى آفرین خواند بر تاج و گاه‏

برفتند شاد از بر تخت او

بسى آفرین بود بر بخت او

سپهبد فرود آمد از تخت شاد

همه شب ز هرمز همى کرد یاد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *