پیروز

افتادن پیروز به چاه و کشته شدن

وزین روى پر بیم دل خوشنواز

چنین تا بر کنده آمد فراز

بر آمد ز هر دو سپه بوق و کوس

هوا شد ز گرد سپاه آبنوس‏

چنان تیرباران بد از هر دو روى

که چون آب خون اندر آمد بجوى‏

چو نزدیکى کنده شد خوشنواز

همى گفت با داور پاک راز

و زان روى چون باد پیروز شاه

همى تاخت با خوار مایه سپاه‏

چو آمد بنزدیکى خوشنواز

سپهدار ترکان ازو گشت باز

وزین روى پر بیم دل خوشنواز

چنین تا بر کنده آمد فراز

بر آمد ز هر دو سپه بوق و کوس

هوا شد ز گرد سپاه آبنوس‏

چنان تیرباران بد از هر دو روى

که چون آب خون اندر آمد بجوى‏

چو نزدیکى کنده شد خوشنواز

همى گفت با داور پاک راز

و زان روى چون باد پیروز شاه

همى تاخت با خوار مایه سپاه‏

چو آمد بنزدیکى خوشنواز

سپهدار ترکان ازو گشت باز

عنان را بپیچید و بنمود پشت

پس او سپاه اندر آمد درشت‏

برانگیخت پس باره پیروز شاه

همى راند با گرز و رومى کلاه‏

بکنده در افتاد با چند مرد

بزرگان و شیران روز نبرد

چو نرسى برادرش و فرخ قباد

بزرگان و شاهان فرخ نژاد

برین سان نگون شد سر هفت شاه

همه نامداران زرین کلاه‏

و زان جایگه شاد دل خوشنواز

بنزدیکى کنده آمد فراز

بر آورد زان کنده هر کس که زیست

همان خاک بر بخت ایشان گریست‏

بزرگان و پیکار جویان هران

کسى را که در کنده آمد زمان‏

شکسته سر و پشت پیروز شاه

شه نامداران با تاج و گاه‏

ز شاهان نبد زنده جز کى‏قباد

شد آن لشکر و پادشاهى بباد

همى راند با کام دل خوشنواز

سرافراز با لشکر رزمساز

بتاراج داده سپاه و بنه

نه کس میسره دید و نه میمنه‏

ز ایرانیان چند بردند اسیر

چه افگنده بر خاک و خسته بتیر

نباید که باشد جهانجوى زفت

دل زفت با خاک تیره ست جفت‏

چنین آمد این چرخ ناپایدار

چه با زیر دست و چه با شهریار

بپیچاند آن را که خود پرورد

اگر تو شوى پاسبان خرد

نماند برین خاک جاوید کس

ترا توشه از راستى باد و بس‏

چو بگذشت برکنده بر خوشنواز

سپاهش شد از خواسته بى‏نیاز

بآهن ببستند پاى قباد

ز تخت و نژادش نکردند یاد

چو آگاهى آمد بایران سپاه

ازان کنده و رزم پیروز شاه‏

خروشى بر آمد ز کشور بدرد

ازان شهریاران آزاد مرد

چو اندر جهان این سخن گشت فاش

فرود آمد از تخت زرین بلاش‏

همه گوشت بازو بدندان بکند

همى ریخت بر تخت خاک نژند

سپاهى و شهرى ز ایران بدرد

زن و مرد و کودک همى مویه کرد

همه کنده موى و همه خسته روى

همه شاه جوى و همه راه جوى‏

که تا چون گریزند ز ایران زمین

گر آیند لشکر ازان دشت کین‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن