شبی خوابم اندر بیابان فید فرو بست پای دویدن به…
بیشتر بخوانید »سعدی
شیخ اجل سعدی
جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیر مردی بنالید و گفت…
بیشتر بخوانید »یکی پیش داود طائی نشست که دیدم فلان صوفی افتاده…
بیشتر بخوانید »بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا…
بیشتر بخوانید »قضا زنده ای رگ جان برید دگر کس به مرگش…
بیشتر بخوانید »سخن در صلاح است و تدبیر وخوی نه در اسب…
بیشتر بخوانید »زبان کرد شخصی به غیبت دراز بدو گفت داننده ای…
بیشتر بخوانید »تنم می بلرزد چو یاد آورم مناجات شوریده ای در…
بیشتر بخوانید »فرو رفت جم را یکی نازنین کفن کرد چون کرمش…
بیشتر بخوانید »پسر چون زده بر گذشتش سنین ز نا محرمان گو…
بیشتر بخوانید »