دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت. شب بود و چراغک…
باز آمدم از چشمه خواب، کوزه تر در دستم. مرغانی…
آنی بود، درها وا شده بود. برگی نه، شاخی نه.…
من سازم: بندی آوازم. برگیرم، بنوازم، برتارم زخمهء «لا» میزن…
از خانه بدر، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا…
نه تو میپایی، و نه کوه، میوه این باغ: اندوه،…
میرفتیم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سیاه! راهی…
باد آمد، در بگشا، اندوه خدا آورد. خانه بروب، افشان…
ای در خور اوج! آواز تو در کوه سحر، و…
آری، ما غنچه یک خوابیم. غنچه خواب؟ آیا میشکفیم؟ یک…