مگر در سرت شور لیلی نماند خیالت دگر گشت و…
بیشتر بخوانید »باب سوم در عشق و مستی و شور
یکی شاهدی در سمرقند داشت که گفتی بجای سمر قند…
بیشتر بخوانید »یکی پیش شوریده حالی نوشت که دوزخ تمنا کنی یا…
بیشتر بخوانید »مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به…
بیشتر بخوانید »یکی پنجه ی آهنین راست کرد که با شیر زورآوری…
بیشتر بخوانید »شنیدم که بر لَحن خُنیاگری به رقص اندر آمد پری…
بیشتر بخوانید »حکایت کند دردمندی غریب که خوش بود چندی سرم با…
بیشتر بخوانید »ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست بر عارفان جز…
بیشتر بخوانید »شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان که…
بیشتر بخوانید »تو را عشق همچون خودی ز آب و گل رباید…
بیشتر بخوانید »