چو رستم برفت از لب هیرمند پر اندیشه شد نامدار…
بیشتر بخوانید »داستان رستم و اسفندیار
چنین گفت با رستم اسفندیار که اکنون سر آمد مرا…
بیشتر بخوانید »نشست از بر رخش چون پیل مست یکى گرزه گاو…
بیشتر بخوانید »یکى نغز تابوت کرد آهنین بگسترد فرشى ز دیباى چین…
بیشتر بخوانید »چنین گفت با رستم اسفندیار که اى نیک دل مهتر…
بیشتر بخوانید »همى بود بهمن بزابلستان بنخجیر گر با مى و گلستان…
بیشتر بخوانید »بدو گفت رستم که آرام گیر چه گویى سخنهاى نادلپذیر…
بیشتر بخوانید »کنون خورد باید مى خوشگوار که مى بوى مشک آید…
بیشتر بخوانید »چو از رستم اسفندیار این شنید بخندید و شادان دلش…
بیشتر بخوانید »ز بلبل شنیدم یکى داستان که بر خواند از گفته…
بیشتر بخوانید »