دسته‌ها
پیروز

بر تخت نشستن هرمز و ستدن تاج او را برادرش- پیروز

چو هرمز بر آمد بتخت پدر

بسر بر نهاد آن کیى تاج زر

چو پیروز را ویژه گفتى ز خشم

همى آب رشک اندر آمد بچشم‏

سوى شاه هیتال شد ناگهان

ابا لشکر و گنج و چندى مهان‏

چغانى شهى بد فغانیش نام

جهانجوى با لشکر و گنج و کام‏

فغانیش را گفت کاى نیک خواه

دو فرزند بودیم زیباى گاه‏

پدر تاج شاهى بکهتر سپرد

چو بیدادگر بد سپرد و بمرد

دسته‌ها
پیروز

بر تخت نشستن پیروز و خشکى هفت سال افتادن بر زمین ایران

بیامد بتخت کیى بر نشست

چنانچون بود شاه یزدان پرست‏

نخستین چنین گفت با مهتران

که اى پر هنر پاک دل سروران‏

همى خواهم از داور بى‏نیاز

که باشد مرا زندگانى دراز

که که را بکه دارم و مه بمه

فراوان خرد باشدم روز به‏

سر مردمى بردبارى بود

سبکسر همیشه بخوارى بود

ستون خرد داد و بخشایشست

در بخشش او را چو آرایشست‏

زبان چرب و گویندگى فرّ اوست

دلیرى و مردانگى پرّ اوست‏

دسته‌ها
پیروز

جنگ پیروز با تورانیان

چو پیروز ازان روز تنگى برست

بر آرام بر تخت شاهى نشست‏

یکى شارستان کرد پیروز کام

بفرمود کو را نهادند نام‏

جهاندار گوینده گفت این ریست

که آرام شاهان فرخ پیست‏

دگر کرد بادان پیروز نام

خنیده بهر جایش آرام و کام‏

که اکنونش خوانى همى اردبیل

که قیصر بدو دارد از داد میل‏

چو این بومها یک سر آباد کرد

دل مردم پر خرد شاد کرد

درم داد با لشکر نامدار

سوى جنگ جستن بر آراست کار

دسته‌ها
پیروز

نامه خوشنواز با پیروز

چو بشنید فرزند خاقان که شاه

ز جیحون گذر کرد خود با سپاه‏

همى بشکند عهد بهرام گور

بدان تازه شد کشتن و جنگ و شور

دبیر جهان دیده را خوشنواز

بفرمود تا شد بر او فراز

یکى نامه بنوشت با آفرین

ز دادار بر شهریار زمین‏

چنین گفت کز عهد شاهان داد

بگردى نخوانمت خسرو نژاد

نه این بود عهد نیاکان تو

گزیده جهاندار و پاکان تو

دسته‌ها
پیروز

افتادن پیروز به چاه و کشته شدن

وزین روى پر بیم دل خوشنواز

چنین تا بر کنده آمد فراز

بر آمد ز هر دو سپه بوق و کوس

هوا شد ز گرد سپاه آبنوس‏

چنان تیرباران بد از هر دو روى

که چون آب خون اندر آمد بجوى‏

چو نزدیکى کنده شد خوشنواز

همى گفت با داور پاک راز

و زان روى چون باد پیروز شاه

همى تاخت با خوار مایه سپاه‏

چو آمد بنزدیکى خوشنواز

سپهدار ترکان ازو گشت باز