چو هرمز بر آمد بتخت پدر
بسر بر نهاد آن کیى تاج زر
چو پیروز را ویژه گفتى ز خشم
همى آب رشک اندر آمد بچشم
سوى شاه هیتال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندى مهان
چغانى شهى بد فغانیش نام
جهانجوى با لشکر و گنج و کام
فغانیش را گفت کاى نیک خواه
دو فرزند بودیم زیباى گاه
پدر تاج شاهى بکهتر سپرد
چو بیدادگر بد سپرد و بمرد