دسته‌ها
بهرام

پادشاهى بهرام اورمزد

چو بهرام بنشست بر تخت زر

دل و مغز جوشان ز مرگ پدر

همه نامداران ایرانیان

برفتند پیشش کمر بر میان‏

برو خواندند آفرین خداى

که تا جاى باشد تو مانى بجاى‏

که تاج کى تارکت را سزاست

پدر بر پدر پادشاهى تراست‏

رخ بد سگالان تو زرد باد

و زان رفته جان تو بى‏درد باد

چنین داد پاسخ که اى مهتران

سواران جنگى و کنداوران‏

ز دهقان و ز مرد خسرو پرست

بگیتى سوى بد میازید دست‏

بدانید کاین چرخ ناپایدار

نه پرورده داند نه پروردگار

دسته‌ها
بهرام

تخت سپردن بهرام اورمزد، پسر خود را بهرام بهرام و مردن

برو نیز بگذشت سال دراز

سر تاجور اندر آمد بگاز

یکى پور بودش دلارام بود

ورا نام بهرام بهرام بود

بیاورد و بنشانش زیر تخت

بدو گفت کاى سبز شاخ درخت‏

نبودم فراوان من از تخت شاد

همه روزگار تو فرخنده باد

سراینده باش و فزاینده باش

شب و روز با رامش و خنده باش‏

چنان رو که پرسند روز شمار

نپیچى سر از شرم پروردگار

بداد و دهش گیتى آباد دار

دل زیر دستان خود شاد دار

که بر کس نماند جهان جاودان

نه بر تاج دار و نه بر موبدان‏

تو از چرخ گردان مدان این ستم

چو از باد چندى گذارى بدم‏

بسه سال و سه ماه و بر سر سه روز

تهى ماند زو تخت گیتى فروز

چو بهرام گیتى ببهرام داد

پسر مر ورا دخمه آرام داد

چنین بود تا بود چرخ بلند

بانده چه دارى دلت را نژند