تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد.…
جهان ، آلوده خواب است. فرو بسته است وحشت در…
در دور دست قویی پریده بی گاه از خواب شوید…
می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل دریا. لکه ای…
دود می خیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد…
در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت…
دیر گاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح…
فرسود پای خود را چشمم به راه دور تا حرف…
رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده…
زخم شب می شد کبود. در بیابانی که من بودم…