هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم روز…
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم به جلد رهگذر…
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز بیا که طعنه…
شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاج به تاج…
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری ما هم…
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود طاق ابروی…
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وای بر من…
شبها به کنج خلوتم آواز می دهند کای خفته گنج…
تا کی چو باد سربدوانی به وادیم ای کعبه مراد…
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها مستم از ساغر…