باب اول در عبرت پادشاهان

باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت ظالم

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی بحیف و…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت ملک زوزن

ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس ، نیک…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت یکی از بندگان عمرو لیث

یکی از بندگان عمرو لیث گریخته بود . کسان در…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت پیل بانى بر لب دریاى نیل

یکی از ملوک مرضی هایل گرفت که اعادت ذکر آن…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت مردم آزار

حکایت مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت توان به حلق فرو برد استخوان درشت

غافلی را شنیدم که خانه ی رعیت خراب کردی تا…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت نوشین روان عادل

آورده اند که نوشین روان عادل را در شکارگاهی صید…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت هیچکس نزند بر درخت بى بر، سنگ

تنی چند از روندگان در صحبت من بودند . ظاهر…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت نوشین روان نمرد که نام نکو گذاشت

ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت .…

بیشتر بخوانید »
باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت دوست آن دانم که گیرد دست دوست

یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد…

بیشتر بخوانید »