انوشیروان

ساختن نوشین روان، شارستان سورسان را

ازان پس که گیتى بدو گشت راست

جز از آفرین در بزرگى نخواست‏

بخفتند در دشت خرد و بزرگ

بآبشخور آمد همى میش و گرگ‏

مهان کهترى را بیاراستند

بدیهیم بر نام او خواستند

بیاسود گردن ز بند زره

ز جوشن گشادند گردان گره‏

ز کوپال و خنجر بیاسود دوش

جز آواز رامش نیامد بگوش‏

کسى را نبد با جهاندار تاو

بپیوست با هر کسى باژ و ساو

جهاندار دشوارى آسان گرفت

همه ساز نخچیر و میدان گرفت‏

ازان پس که گیتى بدو گشت راست

جز از آفرین در بزرگى نخواست‏

بخفتند در دشت خرد و بزرگ

بآبشخور آمد همى میش و گرگ‏

مهان کهترى را بیاراستند

بدیهیم بر نام او خواستند

بیاسود گردن ز بند زره

ز جوشن گشادند گردان گره‏

ز کوپال و خنجر بیاسود دوش

جز آواز رامش نیامد بگوش‏

کسى را نبد با جهاندار تاو

بپیوست با هر کسى باژ و ساو

جهاندار دشوارى آسان گرفت

همه ساز نخچیر و میدان گرفت‏

نشست اندر ایوان گوهر نگار

همى راى زد با مى و میگسار

یکى شارستان کرد بآیین روم

فزون از دو فرسنگ بالاى بوم‏

بدو اندرون کاخ و ایوان و باغ

بیک دست رود و بیک دست راغ‏

چنان بد بروم اندرون پادشهر

که کسرى بپیمود و برداشت بهر

بر آورد زو کاخهاى بلند

نبد نزد کس در جهان ناپسند

یکى کاخ کرد اندران شهریار

بدو اندر ایوان گوهر نگار

همه شوشه طاقها سیم و زر

بزر اندرون چند گونه گهر

یکى گنبد از آبنوس و ز عاج

بپیکر ز پیلسته و شیز و ساج‏

ز روم و ز هند آنک استاد بود

و ز استاد خویشش هنر یاد بود

ز ایران و ز کشور نیمروز

همه کارداران گیتى فروز

همه گرد کرد اندران شارستان

که هم شارستان بود و هم کارستان‏

اسیران که از بربر آورده بود

ز روم و زهر جاى کازرده بود

وزین هر یکى را یکى خانه کرد

همه شارستان جاى بیگانه کرد

چو از شهر یک سر بپرداختند

بگرد اندرش روستا ساختند

بیاراست بر هر سویى کشتزار

زمین برومند و هم میوه دار

ازین هر یکى را یکى کار داد

چو تنها بد از کارگر یار داد

یکى پیشه کار و دگر کشت و رز

یکى آنک پیمود فرسنگ و مرز

چه بازارگان و چه یزدان پرست

یکى سرفراز و دگر زیر دست‏

بیاراست آن شارستان چون بهشت

ندید اندرو چشم یک جاى زشت‏

ورا سورستان کرد کسرى بنام

که در سور یابد جهاندار کام‏

جز از داد و آباد کردن جهان

نبودش بدل آشکار و نهان‏

زمانه چو او را ز شاهى ببرد

همان تاج دیگر کسى را سپرد

چنان دان که یک سر فریبست و بس

بلندى و پستى نماند بکس‏

کنون جنگ خاقان و هیتال گیر

چو رزم آیدت پیش کوپال گیر

چه گوید سخنگوى با آفرین

ز شاه و ز هیتال و خاقان چین‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *